نازعات313

آخرین نظرات
نویسندگان

دین حداقلی یا همان اسلام آمرکایی

سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ق.ظ

حضرت آیت الله العظمی[امام] سید علی حسینی خامنه ای، در دیدار اعضای مجلس خبرگان، تحقق «اسلام کامل» را خواست پروردگار متعال و هدف اصلی نظام جمهوری اسلامی خواندند...و تأکید کردند:

در معارف اسلامی، چیزی به نام دین حداقلی نداریم و باید تحقق همه اجزاء اسلام و تحقق کامل دین مبین را هدف قرار داد و در این مسیر تلاش و حرکتِ رو به پیشرفت انجام داد.

حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به ضرورت حفظ و تقویت همه ابعاد اسلام در «صورت و سیرت» آن افزودند: حفظ «سیرت اسلام» یعنی در همه ظرفیتهایی که حرکت عمومی کشور، مردم و مسئولان را شکل
می دهد، اسلام، هدف و آرمان قرار گیرد و برای رسیدن به آن برنامه ریزی رو به کمال بشود و همه در این مسیر حرکت کنند.

سابقه بحث

درباره دین حداقلی و نقدهای وارد بر آن،‌ مقالات و کتبی تدوین شده است که خوانندگان محترم می‌توانند بدانها مراجعه کنند. در این نوشتار با نظری کوتاه به معنا و پیشینه می‌خواهیم از زاویه ای نو به مسئله بنگریم.

دین حداقلی، به عبارتی ساده یعنی دینی که حداقلی از انتظارات بشر را برآورده می‌سازد. حوزه تخصصی دین حداقلی، رابطه خصوصی انسان و خداوند است و چنین دینی به حوزه های دنیوی نظیر سیاست،‌ اقتصاد،‌ نهاد آموزش و پرورش،‌ هنر و مانند آن نمی‌پردازد. چنین نگاهی در غرب،‌ ریشه در رنسانس و دوره روشنگری دارد. جنبش‌های اجتماعی در کنار مکتبهای فکری فلسفی در قرن 18 و 19 منتهی به سکولاریسم شد که یکی از معانیش حاشیه ای شدن دین و از دست رفتن بسیاری از کارکردهای آن است.

اما در میان متفکران مسلمان نیز می‌توان سرآغازهایی از بحث دین حداقلی و تجربه دینی را در آرای اقبال لاهوری در سخنرانی هایش مشاهده نمود (رک. ‌احیاء فکر دینی در اسلام ، ترجمه احمد آرام، رسالت قلم ، ص 189). مهندس مهدی بازرگان نیز در مرحله دوم حیات فکری قلمرو دین را به مسائل معنوی و تنظیم رابطه انسان با خدا محدود دانست و مدخلیت دین در تدبیر رابطه انسان با انسان و انسان با طبیعت را نفی نمود (خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا، تهران : انتشارات رسا ، 1377). از نظر ایشان پیامبران برای حل مسائل و مشکلات دنیوی انسانها نیامدند و حل مسائل دنیوی آنها را به خودشان واگذار نمودند. ما نباید انتظار داشته باشیم پیامبران، سیستم و نظام کاملی از حکومت، اقتصاد، پزشکی، آشپزی، خیاطی و سایر فنون زندگی ارائه دهند یا به دشواری و تکلف بخواهیم چنین سیستمهایی از بیانات آنان استخراج کنیم. از نظر بازرگان، اصولا شایسته خدای خالق و پیام آوران او نیست که به تعلیم اموری بپردازند که بشر خود می‌تواند آنها را دریابد. خداوند باید اطلاعاتی به انسان دهد که انسانها ذاتا و فطرتا از درک آنها عاجز و قاصر هستند (همان، ص. 36). ما نباید مقام پیامبران را به حدود مارکس‏ها، پاستورها و گاندی‏ها یا جمشید و بزرگمهر و حمورابی تنزل دهیم. هدف رسالت انبیا دو چیز است: انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محوری انسانها، برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهان و اعلام دنیای آینده جاودان بی‏نهایت بزرگتر از دنیای فعلی.

دین حداقلی را در میان روشنفکران ایران، از همه روشنتر، نزد دکتر عبدالکریم سروش می‌توان دید. تلقی دکتر سروش آن است که تمام آموزه های دینی اولا و بالذات برای آباد ساختن آخرت ما بیان شده و هدف دیگری از جمله توصیه های بهداشتی ، روانی ، نیازهای اقتصادی فرهنگی و ... ندارد (بسط تجربه نبوی، مقالات «دین اقلی و اکثری»‌ و «ذاتی و عرضی دین»، تهران: صراط، 1377). شرع در این موارد (یعنی مواردی که داخل در دایره رسالت شرع است) حداقل لازم را به ما آموخته است، نه بیش از آن را (همان، ص. 84).

رویکرد انتقادی

امام خمینی (ره) در وصیتنامه سیاسی الهی خویش می‌نویسند: «قرآن کریم و سنت رسول ‏الله صلی‏ الله‏ علیه ‏و ‏آله، آن قدر که در حکومت و سیاست، احکام دارند، در سایر چیزها ندارند؛ بلکه بسیاری از احکام عبادی اسلام، عبادی - سیاسی است که غفلت از آنها این مصیبت‏ها را به بار آورده است. پیغمبر اسلام صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله تشکیل حکومت داد مثل سایر حکومتهای جهان، لکن با انگیزه بسط عدالت اجتماعی و خلفای اول اسلامی حکومتهای وسیع داشته‏اند و حکومت علی بن ابی‌طالب علیه‏السلام نیز با همان انگیزه به طور وسیع‏تر و گسترده‏تر از واضحات تاریخ است». استاد شهید، مرتضی مطهری در آثار خود از جمله در مقدمه‏ای بر جهان‏بینی اسلامی، و نیز نبوت مطالبی دارند به نقد دین حداقلی مرتبط است. ایشان از آیه شریفه 25سوره حدید، «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» برداشت می‌کنند که هدف از بعثت فقط شناخت خدا نیست بلکه ایجاد عدالت یک هدف مهم و دارای اصالت برای بعثت است. قرآن، وجود پیغمبران را برای برقراری عدالت لازم و ضروری می‏داند (نبوت، تهران: انتشارات صدرا، 1373، ص. 17).

طرفداران دین حداقلی گریزی ندارند از اینکه دستورات فراوان شریعت که به حوزه های مختلف زندگی دنیوی انسانها مربوط است را کنار بگذارند. آنها نمی توانند انکار کنند که شارع مقدس، چنین احکامی را صادر کرده است (زیرا نمی‌توان همه آیات الاحکام را تاویل نمود و روایات بسیاری را که در ابواب مختلف فقه گرد آوری شده اند از صدر تا ذیل، ساختگی و جعلی شمرد و درک و فتوای این همه فقیه دین شناس در طول تاریخ را مخدوش دانست)؛ تنها راه آن است که در عین اذعان به اینکه این بنای عظیم فقهی جزء دین است، آن را مخصوص زمان صدر اسلام بشماریم و امروزه منسوخ و بی اعتبار بشماریمش. در واقع، حامیان دین حداقلی، با بالعرض و قشر دانستن فقه معاملات در همین راستا گام برداشته اند. از نظر آنان برای رسیدن به لب و هسته مرکزی دین، باید از پوسته و قشر گذر کنیم و دین را به حداقل آن که همان واقعیت و جوهره آن است تحویل نماییم.

حال می توان پرسید این جوهره و هسته مرکزی چیست؟ پوسته و قشر دین تا کجا امتداد دارد و در کدام مرحله از «پوست کندن از دین» به گوهر آن می رسیم؟ شاید ساده ترین جواب آن باشد که روشنفکری دینی دهه هفتاد ایران را دلخوش و راضی می‌کرد: گوهر دین، تنظیم رابطه فردی با خداوند و تضمین سعادت اخروی فرد است. بر این اساس، از فقه اسلامی، فقط فقه عبادات را باید نگاه داشت ...

اما در دهه هشتاد، مصطفی ملکیان با جایگزین ساختن معنویت به جای دین، تار و پود این نگرش را در هم ریخت. در «معنویت» ملکیان، نه پیامبر قداست دارد و نه هیچ انسانی دیگر. تعبد نسبت به خداوند نیز در اینگونه معنویت معنادار نیست و در نتیجه، اثری از فقه حتی فقه عبادات باقی نمی‌ماند.

تا اینجا دستکم دلخوشیم به تجربه دینی که هنوز باقی مانده است: تجربه زیستن با اعتقاد به خداوند و عشق ورزی با او. این تجربت به انسان آرامش و قوت قلب می دهد، انسان را امیدوار و با نشاط نگاه می‌دارد، پشتیبان اخلاق در انسان است و موجب نظم فکری و رفتاری در آدمی می‌گردد.

اما پروسه «پوست کندن از دین» همچنان ادامه می یابد. در غرب، پس از پایان جنگ جهانی دوم معنویت و دین از هم جدا شدند و معنویت بیشتر به سمت تجربه سوبژکتیو (خویشتن محور) رفت. جریان فکری جدیدی پدیدار شد که در آن، روانشناسی اومانیستی با سنتهای عرفانی و باطن گرا و ادیان شرق مخلوط شدند تا انسان را به «خویشتن حقیقی» خود برسانند و موجب خودشکوفایی شوند. جنبش «نیوایج» بدین ترتیب رشد کرد. اصطلاح SBNR عبارت مخفف است برای این جمله «من معنوی هستم اما دیندار، خیر». روزنامه USA Today در صفحه اول خود در آوریل 2010 آمار 72درصد از این افراد ارائه کرد. چارلز یک مدیر ارشد اجرایی که دنتون و میتروف (1999) با او مصاحبه کرده اند می‌گوید: اگر دینی نباشید برای داشتن معنویت رشد یافته که بخش عمده زندگی ما باشد بهتر است (رستگار، عباس علی، معنویت در سازمان، قم: انتشارات ادیان و مذاهب، ص. 74).

تجربه غرب نشان می‌دهد که حداقلی دیدن دین، سر از ناکجاآباد «معنویت» درمی آورد. اگر بتوان احکام قصاص و دیات، خرید و فروش و اجاره، قضا و جهاد و ... را از دین به راحتی کنار نهاد و آنها را فروعات و حواشی و قشریات دانست (قشریاتی که همانند پوست گردو دورافکندنی است!)، چرا نماز و روزه را نتوان کنار نهاد؟! اگر نماز برای ذکر و یاد الهی است (اقم الصلاه لذکری) چرا نمی‌توان به جای نماز، از یوگا برای تمرکز استفاده کرد و در حال مراقبه به خداوند فکر کرد؟ چرا باید به وضو، طهارت و نجاست، قبله و مانند آن پایبند ماند؟ آیا نمی‌توان ادعا نمود این تمهیدات مربوط به 1400 سال پیش است و امروزه راههایی بهتر برای تطهیر و بهداشت، دعا و نیایش و ارتباط با خداوند پیدا شده است (برگرفته از تکنیکهای شرقی مراقبه و نیز موج جدید روانشناسی و سالیوتو جنسیس)؟

دین حداقلی حتی نمی‌تواند از اعتقاد به خداوند (خدای زنده شخصوار که با او می‌توان رابطه من و تو برقرار کرد، از او خائف شد و بدو عاشق گردید) دفاع کند و مجبور است در برابر حملات کانتی و شلایرماخری، با عقب نشینی آشکار، خود را به یک قدرت فراتر (sublime power) یا متعالی (transcendent) قانع کند، چیزی شبیه انرژی کیهانی و مانند آن. زمانی که خوره حداقلی شدن به جان دین افتاد، نمی‌توان حد و مرزی برای آن معین کرد. این خوره با همان منطقی که فقه معاملات و احکام اجتماعی و سیاسی شریعت را از میان می برد، به فقه عبادات و بلکه اعتقادات پایه ای دین همچون نبوت و خداشناسی یورش می‌برد. نتیجه ای که مآلا از حداقلی شدن دین به دست می آید، چیزی جز یک اپسیلون دین نیست: انرژی کیهانی به علاوه رعایت برخی اخلاقیات عام. این یک اپسیلون آنقدر نادیده گرفتنی است که اثباتش با حذفش چندان فرقی ندارد، چرا که اخلاقیات عام را عقل و فطرت بشر
درمی یابد و انرژی کیهانی نیز یک سرگرمی ساده بیش نیست.

پایبندی به دین را نمی‌توان به طریقه «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» انجام داد. دین تمامیت خواه است، زیرا ابعاد مختلف بشر از بعد مادی گرفته تا بعد فکری و معنوی، به شدت وابستگی دوسویه و یکپارچگی تام دارند و تفکیک آنها موجب از خودبیگانگی انسان می‌شود. دین نمی‌تواند به برخی از این اندام یکپارچه رسیدگی کند و برخی دیگر را وانهد.
بنابر این یا باید دین را به کلیتش پذیرفت یا آن را به کلیتش رد کرد. دین حداقلی بسی گمراه کننده تر از بی دینی به نظر می‌رسد.


دکتر بهزاد حمیدیه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۲۶
امیر مهدوی