نازعات313

آخرین نظرات
نویسندگان

تقوا

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ
  1. تقوا؛ اساس بندگی پروردگار عالم
        در باب بندگی، پروردگار عالم، انسان را با کرامت و بزرگواری خودش، کریم کرد:«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»(1) و نمی توانیم کریم شویم، إلّا به تقوا: «لَا کَرَمَ‏ کَالتَّقْوَی‏»(2).
        لذا اگر انسان بفهمداساس برای بندگی پروردگار عالم، همین تقواست؛ آن وقت است که دیگر همه مطالب برای متّقی معلوم می شود. طوری که بیان فرمودند: «ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقین‏»(3)، «ذلِکَ»، تمام آنچه که در کتاب از اسرار هست، برای متّقی معلوم می شود و به واسطه این تقوا، هدایت پیدا می کند.
        لذا وقتی این حال برای انسان پیش آمد، می فهمد که اگر حتّی عالم را هم (به صورت ظاهر) بخواهد در تسخیر در بیاورد، راهش تقواست و انسان به هیچ جایی نمی تواند برسد إلّا به تقوا.
        
     2-   خشنودی از مدح شدن در نزد دیگران و دوری از عقل و حکمت!
        آن وقت است که باید دنبال مطالبی باشد که اوّلاً درک تقوا و ثانیاً مراقبه است که اگر این طور شد، دیگر برنده است و پروردگار عالم هم به قدری به انسان، لطف دارد که آنچه که به نام تکلیف بما هو تکلیف، برای انسان قرار داده می شود، همه اینها عامل رشد خود بشر می شود و یکی از همین تکالیف، مراقبه است.
        چون وقتی انسان، مراقبه کند؛ دیگر حتّی لحظه ای غفلت او را فرا نمی گیرد و به تعبیر اولیاء الهی تقوا در درون او، تجلّی پیدا می کند. طوری که انسان عاقل چون مراقب است و خودش می داند قضیّه چیست، حتّی مدح را هم نمی پسندد.
        امیرالمومنین(ع) فرمودند: «ایُّها النّاسُ، اعلَموا انّهُ لیسَ بعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزُّورِ فیهِ و لابحَکیمٍ مَن رَضِیَ بثَناءِ الجاهِلِ علَیهِ»(4)، ای مردم! بدانید و آگاه باشید: کسی که از سخن ناحقّ و دروغی که در مورد خودش گفته می شود، خوشش بیاید، عاقل نیست.
        چون چنین کسی در باب مراقبه، مواظب است. گاهی خود نفس، ما را مدح می کند، نه دیگری! مهم این است. مدح دو حال دارد، یک حال این است که دیگران ما را مدح می کنند و خطر دارد. یک حال هم این است که نفسمان، ما را مدح می کند. اینکه اولیاء مدام از مراقبه می گویند، به همین خاطر است. نفس چه می گوید؟ می گوید: الحمدلله اهل نماز هستی! الحمدلله اهل روزه هستی! الحمدلله اهل کار خیر هستی! الحمدلله دست دیگران را گرفتی! الحمدلله تا حالا، خدمات خیلی خوبی داشتی! و ...؛ یعنی با این الحمدلله گفتن، ما را فریب می دهد. لذا این، سخن ناحقّ است که اگر انسان، این مدح نفس را بپذیرد، معلوم است دیگر عاقل نیست، « انّهُ لیسَ بعاقِلٍ».
        بعد هم حضرت فرمودند: «و لابحَکیمٍ مَن رَضِیَ بثَناءِ الجاهِلِ علَیهِ»، معلوم است کسی که به ثنای جاهل، دل خوش باشد؛ خردمند نیست و از حکمت بویی نبرده است و کدام جهلی بالاتر از نفس دون است؟!
        لذا اینکه اولیاء خدا هیچ موقع از خودشان راضی نبودند (منظور، از خود راضی بودن نیست، یعنی از عملشان راضی نبودند)، برای این بود که می ترسیدند یک لحظه نفس دون، ثنای آنها را کند. تا عملی را انجام می دادند، بلافاصله می گفتند: اوّلاً معلوم نیست که این عمل، به سرانجام برسد. ثانیاً معلوم نیست پروردگار عالم آن را پذیرفته باشد؛ چون اصل این است که او بپذیرد.
        مورد اوّل که در مورد به سرانجام نرسیدن عمل بود؛ یعنی امکان دارد بعد از این، نعوذبالله گناهی کنم و این عمل را از بین ببرم. کما اینکه در باب ذکر هم پیامبر(ص) فرمودند: هر لااله إلّاالله که می گویید، یک درختی برای خود در بهشت، غرس می کنید؛ گفتند: یا رسول الله! چقدر عالی است! حضرت فرمودند: امّا چقدر سخت! چون اگر گناه کنید، گناه شما، حکم آتش را دارد و یک باره همه آن باغی را که درست کردید، آتش می زند!
        لذا اولیاء می ترسند و می گویند: اوّلاً معلوم نیست که آخر عمل به کجا می رسد. ثانیاً می گویند: از کجا بدانم پروردگار عالم آن را قبول کرده است. اینکه خودم از عمل خودم خوشم بیاید، مهم نیست. اینکه دیگران از من تعریف و تمجید کنند و به من بارک الله بگویند و صدآفرین به من بدهند، به درد نمی خورد.
        
      3-  هر کس تو را مدح کند، سر تو را بریده!
        اولیاء خدا فرمودند: جاهل ترین جهّال، نفس امّاره است. لذا کسی که به خودش، عملش، فعلش و ... راضی است، معلوم است که به جاهل ترین جهّال؛ یعنی نفس دون، تن داده است.
        برای همین است که امیرالمومنین(ع) فرمودند: «مَن مَدَحَکَ فَقَد ذَبَحَکَ»(5)، هر کس تو را مدح کرد، بدان که سر تو را بریده است. اگر هم نفس دون، انسان را مدح کند، دیگر تمام است.
        
     4-   کد اساسی مراقبه
        پس اگر بخواهیم مراقبه کنیم، اوّل قضیّه، این است که اجازه ندهیم نفس حرکت کند.یعنی حالاکه پروردگار عالم از باب اعجازش، هم تقوا و هم فجور را در ما قرار داده:«فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(6)، نگذاریم نفس دون ما را به فجور بیندازد. یکی از راه های آن هم همین است که انسان فکر نکند کسی شده است. هر کس، ولو به لحظه ای تصوّر کند، کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست! لذا این جمله را در روز چند بار برای خودتان تکرار کنید، اگر با تامّل تکرار کنید، برنده اید.
        نفس دون همین حال را برای انسان ایجاد می کند که تو تصوّر کنی کسی شده ای! لذا اساس مراقبه، در مراقبه از نفس است که اجازه ندهیم نفس، ما را از خودراضی بار بیاورد.
        
    5- توقع تشکر نداشتن
        آن وقت اگر این طور شود، چه؟ اگر خیر انجام دهد، چه؟ اگر همه کارهای او خوب بود، چه؟ بالاخره بشر، یک تشویقی می خواهد. کار خوب در انسان، فرح و شادی می آورد و این، عیبی ندارد. روایت هم گاهی بیان می فرمایند که انسان باید از کار خوب، خوشش بیاید و از کار بد، بدش بیاید. حتّی وقتی نعوذبالله عمل زشتی انجام داد و بعد از آن، خودش از خودش متنفّر شود، نشانه ایمان اوست. چون بعد از عمل، شیطان دیگر کار خود را انجام داده و او را فریب داده، لذا کنار می رود، امّا آن کسی که هنوز به تعبیر روایات، قسیّ القلب نشده، حالش، حال عجیبی است و از خودش بدش می آید و با خودش دعوا دارد و می گوید: خاک بر سرت! این چه عمل زشتی بود که انجام دادی؟! آیا تو هم آدم هستی و ...؟! لذا اولیاء خدا می گویند: این، نشانه لطف خدا به اوست.
        پس انسان از عمل خوب خوشش می آید، حالاباید چه کار کند؟! چون شما از طرفی می گویید: اگر از عمل خوب خوشت آمد، شاید نفس دون تو باشد که دارد تو را مدح می کند، فریب می دهد و غافل می کند که دیگر مراقبه نداشته باشی و می خواهد تو را ذبح کند؛ پس چه کار کند؟!
        اولیاء الهی یک نسخه دادند، می گویند: در کارهای نیک، همه را تکلیف بدان. یعنی تکلیف، این نیست که انسان، فقط نماز بخواند و روزه بگیرد و بگوید: من چون نماز می خوانم و روزه می گیرم، تکلیفم را انجام دادم. حتّی اگر به دیگران کمک می کند، این را تکلیف الهی بداند و بگوید: من تکلیفم را انجام دادم و هنری نکردم. پروردگار عالم به من مرحمت کرد و مطلبی را به من داد، امّا از آن طرف هم بیان فرمود: نشانه های متّقین عالم، این است که انفاق می کنند؛ پس من هم که انفاق کردم، تکلیف خودم را انجام دادم. چون من عبد خدا هستم و بناست بین فجور و تقوا، تقوا را برگزینم و متّقی شوم.
        پس اگر فلان عمل را انجام دادم و دست کسی را گرفتم، تکلیفم بوده و هنری نکردم. اگر این دید را داشته باشیم، دیگر این مطلب انسان را قلقلک نمی دهد که تو هم کار خوب بلد هستی و .... لذا باید بگوید: تو خیلی هنر نکردی! فقط تکلیفت را انجام دادی! اگر این طور باشد دیگر منتظر نیستی که هم نفست و هم آن کسی که برایش کاری انجام دادی، از تو تشکّر کنند.
        
    6- اگر از همسرت تشکّر نکنی، شکر خدایت هم پذیرفته نیست!
        البته بیان فرمودند: ما در قبال نعمتی که به ما داده می شود، باید تشکّر کنیم، حضرت علی بن موسی الرّضا(ع) فرمودند: «مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ»(7). آن کسی که از شخصی که باعث شده نعمتی به او داده شود، تشکّر نکند؛ از پروردگار عالم هم تشکّر نکرده است! لذا نباید بگوییم: وظیفه اش بوده که به من کمک کرده، بلکه باید از او تشکّر کنیم. وقتی به من خدمت رسانی کرده، قرض داده و ... باید تشکّر کنم و صحیح نیست که بگویم: داشته و داده، بلکه باید قدردان او باشم.
        لذا وقتی کسی دست شما را گرفته و یا وقتی در مسافرت بودید، از خانه شما نگهداری کرده و ...، باید از او تشکّر کنید. حتّی از همسرتان هم وقتی که غذا پخته، تشکّر کنید و نگویید: وظیفه اش است! او که خانه بوده، مگر می خواست چه کار کند؟! طلبکار نباش، تشکّر کن. اگر کسی در خانه، از همسر و دخترش که غذا پختند و یا پسرش که رفته نان خریده و آورده و ...، تشکّر نکند؛ (این، از باب تشویق نیست، بلکه از باب تکلیف است) تشکّرش از خدا هم پذیرفته نخواهد بود.
        
      7- دید تکلیفی داشتن به اعمال و عدم انتظار برای تشکّر!
        پس ببینید این تشکّر در قبال خوبی های دیگران چقدر مهم است. امّا از آن طرف هم اگر کسی منتظر تشکّر بود، در حقیقت معلوم می شود احساس تکلیف نکرده است.
        لذا سعی کنیم زیرک باشیم:«المومن کیّس».به طور مثال شما خواهر گرامی! وقتی غذا درست می کنی، درست است که از روی عشق و محبّتت به فرزندان و همسرت است، امّا یک طور دیگر بگو، بگو: خدایا! من از باب تکلیف انجام می دهم. یعنی وقتی من در خانه هستم و گرسنه ای به خانه می آید، تکلیف خودم می دانم که او را سیر کنم و نیاز به تشکّر آنها ندارم.
        البته آنها باید تشکّر بکنند،امّا شما منتظر تشکّر آنها نباشید و بگوئید: تکلیف است.
        اگر این مطلب که با دید تکلیفی به همه کارها نگاه کنیم، در وجود همه ما ملکه شد؛ معلوم است که تا نفس، ما را قلقلک داد که ببین! تو چقدر کارهای خوب می کنی؛ عقلمان می گوید: من تکلیفم را انجام دادم و خیلی هنر نکردم - این، خودش نسخه است -
        پس این نگرش را که اولیاء خدا فرمودند، باید در زندگی خود پیاده کنیم و به تعبیر امروزی ها با این عینک نگاه کنیم. آن وقت یکی از خصایص آن، این می شود که انسان، آرامش می گیرد. چون وقتی بدانم تکلیفم را انجام دادم، آرام می شوم. امّا اگر احساس توقّع کنم که چرا فلانی این طور نکرد، حتّی در بین خانواده هم دعوا می کنم و طلبکار می شوم. ولی اگر بگوید: من تکلیفم را انجام دادم، دیگر فریب نفس را نمی خورد. آن وقت است که عقل بما هو عقل به وجود می آید.
        
       8- ده خصلت برای کامل شدن عقل مسلمان
        حضرت علی بن موسی الرضا(ع) می فرمایند: «لَا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ حَتَّی تَکُونَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ»(8).فرمودند: عقل شخص مسلمان تمام نیست، إلّا به اینکه ده خصلت در او باشد. یعنی ده خصلت، تکمیل کننده عقل است:
        1.«الْخَیْرُ مِنْهُ مَاْمُولٌ» فقط امید به خیر از او داشته باشند.
        یعنی مومن اصلاً تکلیف خودش می داند که خیّر باشد. خیّر بودن، فقط به پول نیست، یعنی مدام خیر برسانی، با حرفت یکی را آرام کنی. یا وقتی خدای ناکرده زن و شوهری اختلاف دارند، مشکل آنها را حل کنی و .... لذا از مومن و مسلم حقیقی باید امید خیر داشت و هیچ موقع برای کسی، شرّ نداشته باشند. بلکه وجودشان خیر باشد، خیرمطلق.
        مومن و مسلمان حقیقی این گونه است، وجودش خیر می شود. راه می رود، خیر است. می نشیند، خیر است. طوری نیست که اگر به یک جایی وارد شود، بترسند و بگویند: وامصیبتا! باز هم آمد، او وقتی در مجلسی می آید، یک شرّی به پا می کند. بلکه همیشه امید به خیر از او برود.
        خیلی درد است که کسی در یک جایی وارد شود و تن بعضی ها به لرزه بیفتد و مدام ذکر بگویند که خدایا! شرّ او، یک موقع ما را نگیرد، نکند او دوباره شروع کند و فتنه و شرّی را درست کند و دومرتبه بخواهد حرف و حدیثی به وجود بیاورد.
        2.«وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَاْمُونٌ» اصلاً از او شرّی نیاید. تا ببینند فلانی آمد، بگویند: الحمدلله فلانی آمد،اگر شرّی هم هست، عامل می شود آن شرّ بخوابد و از بین برود. لذا او بدی ندارد. مردم از بدی او، در امان هستند. می دانند این، آدم خوبی است.
        3.«یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ».وقتی خیر کمی به او می رسد،زیاد بشمرد و نگوید: وظیفه اش بود. این طور نباشد که وقتی پدر و مادرت کمکت می کنند، طلبکار باشی، ادامه اش را هم بخواهی، تازه دنبالشان هم بروی و بگویی: ادامه اش چه شد؟!
        لذا انسان باید مواظب باشد، ولو کم هم برایش کار کردند،زیاد بداند و بگوید: دستتان درد نکند، خیلی عالی است. این خصوصیت مومن و مسلمان است. اینها مراقبه می خواهد و تا مراقبه نباشد، اینها نیست. اگر انسان اینها را تکلیف بداند، حالش، این طور می شود. بداند الان تکلیف من این است که این کار را انجام دهم، لذا تا کمک کردند، کمک آنها را خیلی زیاد می دانم و می گویم: دستتان درد نکند.
        4.«وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ» اگر خودش یک کار خیر انجام داد، ولو زیاد بود، بگوید: کم است.
        5. «لَا یَسْاَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَیْهِ»،وقتی از او درخواستی کردند، یعنی در مقابل حوائج دیگران، ناراحت نمی شود.
        6. «وَ لَا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ» خصوصیت دیگر مومن و مسلمان و عاقل حقیقی و اهل مراقبه، این است که نسبت به علم خسته نمی شود. نسبت به چیزهای دیگر شاید خسته شود، امّا نسبت به علم، خسته نمی شود و برای خودش تکلیف می داند. لذا برایش ملالت نمی آورد و در طول عمر، دائم دنبال علم است.
        7.«الْفَقْرُ فِی اللَّهِ اَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنَی» اگر خدا برایش فقر را رقم زد، می گوید: چون خدا خواسته، این فقر برایم محبوب تر از غنی بودن است.
        اولیاء توضیح دادند و می گویند: یعنی خودش تلاشش را می کند و جلو می رود، نه اینکه تلاش نکند و در خانه بنشیند که از بالابیاید، این طور نیست، تلاش می کند امّا به هرچه خدا خواست راضی است. می گوید: تکلیف من این بود که این کار را انجام بدهم، مابقی اش را به پروردگار عالم می سپارم.
        8.«وَ الذُّلُّ فِی اللَّهِ اَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فِی عَدُوِّهِ» اینکه حضرت بیان فرموده به نظر می آید برای مسئولین ماست، چون می فرماید:ذلیل شدن در درگاه پروردگار عالم برایش خیلی شیرین تر از این است که پیش دشمنش عزیز شود.
        یعنی کسی که می گوید: «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» (این یک شعار بسیار مهم است)، هیچ موقع دنبال این نیست که کاری انجام دهد تا دشمن از او راضی شود.
        خدا گواه است هر موقع عزّت را هم خواستیم، از دشمن هیچ کاری برنیامد. یک مثال بزنم. آقا به صراحت بیان فرمودند: ما به غزه و فلسطین کمک می کنیم. هیچ ابایی هم نداریم. آنها هم هیچ غلطی نتوانستند بکنند. امّا اگر مثلامی گفتند: بطور پنهانی به آنها کمک کنید، مطمئنا مطلبی پیش می آمد. امّا هر موقع محکم ایستادیم، آنها عقب نشستند. هر موقع ما عقب نشستیم، آنها جلو می آیند.
         این یک قاعده است: هر موقع شما در مقابل دشمن دین، محکم ایستادید، آنها عقب می نشینند. خدا شاهد است از این قاعده، هیچ کسی نمی تواند فرار کند. هر موقع شما عقب ایستادید، آنها محکم می آیند.
        9.«وَ الْخُمُولُ اَشْهَی إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ» گمنامی را بخواهد تا شهرت.
        شهرت برای اولیاء خدا، به عنوان یک گرفتاری است و می گویند: ابتلاء بزرگ است، خدا ما را مبتلاکرده است و إلّا آنها دوست دارند همان ناآشنا باشند. فکر می کنید آیت الله بهجت؛ آیت الله بهاء الدّینی، آیت الله خوشوقت و ... دوست داشتند معروف باشند؟! خدا گواه است خیر. اگر می خواستند این طور باشند که اصلاً عبد الهی نبودند. عبد الهی می خواهد خودش باشد و خدای خودش. خلوت خودش و خدا.
        می گویند: بالاترین ابتلاء اولیاء این است که مشهورشان کنند. خودشان این طور می فرمایند که ما بدبخت می شویم. تا حالاباید مواظب می بودیم که این همه اعمال را خراب نکنیم، حالاباید مواظب باشیم که نکند این شهرت باعث شود ما گرفتار شویم و وقتی مدح می کنند، نفس دون وسوسه مان کند، لذا این هم یک بلای دیگر است.
        10.«ثُمَّ قَالَ: الْعَاشِرَةُ وَ مَا الْعَاشِرَةُ» حضرت فرمودند: امّا دهم و کدام دهم؟ حضرت که این طور فرمودند، سکوت کردند، فردی به ثامن الحجج عرضه داشت: « مَا هِیَ» آقا این دهمین مورد چیست که شما گفتید دهمی، امّا کدام دهم؟! «قَالَ لَا یَرَی اَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی وَ اَتْقَی» حضرت فرمودند: اینکه تا دیگری را می بیند، بگوید: این، بهتر از من وبا تقوا تر از من است.
        1.إسراء/ 70.
        2. نهج البلاغه، حکمت 113.
        3. بقره/ 2.
        4. تحف العقول: ٢٠٨.
        5. غرر الحکم: ٧٧٦٦.
        6. شمس/ 8.
        7. عیون اخبار الرِّضا: ٢/٢٤/٢ .
        8. تحف العقول، ص: 443.
       
  2. نویسنده: آیت الله روح الله قرهی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۱۰