نازعات313

آخرین نظرات
نویسندگان

۸۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

در سال ۱۳۳۲ ه‍ . ش در بروجرد در خانواده‌ای که به پاکدامنی و التزام به اصول و مبانی اسلام اشتهار داشت، به دنیا آمد. روح و روان شهید کاوند در کانون گرم این خانواده که پایبندی به ارزش‌های اسلامی در آن به خوبی مشهود بود پرورش یافت و زمینه‌ساز شخصیت والای او شد. تحصیلات ابتدایی تا مقطع راهنمایی را در بروجرد سپری کرد. هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تحصیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی و تحصیلی خود را به دست می‌آورد و از این راه به خانوادة زحمتکش خود کمک قابل توجهی می‌کرد. او با شور و شوق و نشاط و مهر و محبتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت بیشتری می‌بخشید. اشتیاق جلال به فراگیری قرآن و حضور در مراسم مذهبی او را بسیار متواضع و با اخلاص بار آورده بود.
به علت مشکلات مالی که خانوادة شهید دچار آن بودند، جلال مجبور شد درس را رها کند و روانه تهران شده و در کارگاه خیاطی مشغول به کار شود، اما روحیة او با سکون و سازش همراه نبود و در همان ایام به شناسایی افراد مذهبی دست زد و با آنها رابطه برقرار کرد. تا این که قیام ۱۵ خرداد به رهبری امام خمینی (ره) آغاز شد و بعد از فاجعة ۱۵ خرداد جلال کاوند با تفکرات امام خمینی (ره) آشنا گردید و از همان زمان به پیروی از خط و مشی امام پرداخت.
شهید کاوند  با دختری از خانواده‌ای وارسته و مسلمان و آگاه و پاکدامن ازدواج نمود که ثمرة آن دو فرزند پسر و یک دختر می‌باشد. در ایام شکل‌گیری انقلاب اسلامی فعالیت‌های او برای پخش نوارها و اعلامیه‌ها و عکس‌های امام چشمگیرتر شد تا این که ساواک منطقه از ین عمل آگاه و در صدد تعقیب و شناسایی او بر آمد. که به همین خاطر شهید کاوند مدتی به طور ناشناس این عمل را انجام می‌داد تا عناصر ساواک نتوانند او را دستگیر نمایند و به همین سبب دوباره به زادگاه خود- بروجرد- مهاجرت نمود.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه شهید به عضویت سپاه پاسداران بروجرد درآمد و پس از گذراندن آموزش‌های نظامی به منطقة غرب رفت. برادر بزرگوار شهید جلال کاوند سردار سرتیپ پاسدار جمال کاوند- که همانند برادر بزرگوارش دارای سجایای اخلاقی والا و فردی متعهد و مسئولیت‌پذیر و دلسوز اسلام بود و مسئولیت‌های مختلفی در اوایل انقلاب در کردستان داشت، به دست عوامل امپریالیست جهانی منافقین بعد از زخمی‌شدن به اسارت درآمده و پس از دو ماه شکنجه در تاریخ ۲/۴/۵۹ در منطقة قلخانی به شهادت می‌رسند، به طوری که هیچ یک از اعضای بدن قابل شناسایی نبود.
شهید جلال کاوند برای رهایی مردم مظلوم کرد از دست سرکردگان استکبار جهانی و منافقین کوردل وارد کردستان می‌شود و از طرف قرارگاه غرب به عنوان فرمانده گردان منطقه غرب برگزیده می‌شوند و در طول سال‌های ۶۱ تا ۶۵ مسئولیت‌های مختلفی از جمله فرماندهی گردان غرب- مسئولیت حفاظت قرارگاه حمزه سید الشهدا و مسئولیت‌ تیپ ۱۴۵ مصباح الهدی تا زمان شهادت را عهده‌دار بودند.

شهید جلال کاوند در زمان حضورش در کردستان تمام حرکات ضد انقلاب را زیر نظر می‌گیرد و در درگیری‌های مختلف کردستان و حوادث دردناک آنجا همواره یکه‌تاز مقابله با ضد انقلاب بود. شهید کاوند با این که بسیار ملایم و نرم بود،‌ اما در مقابل گروهک‌های منحرف و عناصر خودفروخته و وابسته با شدت عمل و بر مبنای اشدا علی الکفار برخورد می‌کرد.
در تواضع و اخلاق شهید می‌توان به این نکته اشاره کرد که هیچگاه من نمی‌گفت و از خودش تعریف نمی‌کرد و همیشه به دنبال کار بود. آنچه برای او مطرح بود، فداکاری، ایثار و مبارزه بود. جهاد و فداکاری او در حد علی بود پاکی و بی‌آلایشی شهید جلال کاوند در بین همرزمانش همواره سخن روز بود. ایشان به عنوان فرماندهی که مسئولیت یک تیپ را برعهده گرفته بود، می‌کوشید که مبادا لحظه‌ای از خضوع و خشوع نسبت به حضرت حق غافل باشد.
هنوز پاسداران پایگاه بروجرد طعم دلنشین دعای صبحگاهی او را در ذهن دارند و با لحن زیبایی که دعا را می‌خواند همه بر روح بلند و ویژگی‌های اخلاقی او آگاه و از فراق و دوری از شهید به حال خود غبطه می‌خورند.

شهید جلال کاوند گاهی نیز مداحی می‌کرد. یاد داریم که می‌خواند: ای خوشا با فرق خونین در لقای یار رفتن.
آری او با رسیدن به این بعد معنوی واقعاً با فرق خونین به لقای یار رفت و شهید در تاریخ ۳/۲/۶۵ در منطقة حاج عمران به علت اصابت ترکش سرش از تن جدا می‌گردد و به آرزوی دیرینة خود یعنی شهادت در راه خدا نایل می‌گردد.
دل ز دست زمانه می‌گیرد شهدا را بهانه می‌گیرد
تیر غم چو رها شود یکراست دل ما را نشانه می‌گیرد

منبع:مرکز جمع آوری اسناد مفاخربروجرد،نویدشاهدو...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۰۰
امیر مهدوی


از ابدالی(آدم های که تبدیل کننده بدی به نیکی هستند)  نقل کرده اند که می گفت در بلاد مغرب(شاید مراکش ونه غرب امروزی) طبیبی را دیدم که بیماران را درمان می کرد نزد او رفته وگفتم خدا تورا بیامرزد مرا نیز در مان کن نگا هی به من کرد وگفت برو ریشه  های فقر، برگ صبر وهلیله تواضع را بگیر وهمه رادر ظرف یقین  بگذار وآب خوف وخشیت خدا را برآن بریز ودر زیرآن ظرف آتش حزن را بیفروز جوشی که خورد به پالایش مراقبه آن را بیالای وبه شراب توکل ممزوج  گردان و به دست صدق وکاسه استغفار همه را بیاشام پس باآب ورع مضمضه کن واز حرص وطمع بپرهیز به این امید که ان شاء الله خداوند عالم تو را شفا  دهد  

نقل از کشکول شیخ بهایی -ج 1-ص 33با کمی تصرف

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۵۰
امیر مهدوی
  1. تقوا؛ اساس بندگی پروردگار عالم
        در باب بندگی، پروردگار عالم، انسان را با کرامت و بزرگواری خودش، کریم کرد:«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»(1) و نمی توانیم کریم شویم، إلّا به تقوا: «لَا کَرَمَ‏ کَالتَّقْوَی‏»(2).
        لذا اگر انسان بفهمداساس برای بندگی پروردگار عالم، همین تقواست؛ آن وقت است که دیگر همه مطالب برای متّقی معلوم می شود. طوری که بیان فرمودند: «ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقین‏»(3)، «ذلِکَ»، تمام آنچه که در کتاب از اسرار هست، برای متّقی معلوم می شود و به واسطه این تقوا، هدایت پیدا می کند.
        لذا وقتی این حال برای انسان پیش آمد، می فهمد که اگر حتّی عالم را هم (به صورت ظاهر) بخواهد در تسخیر در بیاورد، راهش تقواست و انسان به هیچ جایی نمی تواند برسد إلّا به تقوا.
        
     2-   خشنودی از مدح شدن در نزد دیگران و دوری از عقل و حکمت!
        آن وقت است که باید دنبال مطالبی باشد که اوّلاً درک تقوا و ثانیاً مراقبه است که اگر این طور شد، دیگر برنده است و پروردگار عالم هم به قدری به انسان، لطف دارد که آنچه که به نام تکلیف بما هو تکلیف، برای انسان قرار داده می شود، همه اینها عامل رشد خود بشر می شود و یکی از همین تکالیف، مراقبه است.
        چون وقتی انسان، مراقبه کند؛ دیگر حتّی لحظه ای غفلت او را فرا نمی گیرد و به تعبیر اولیاء الهی تقوا در درون او، تجلّی پیدا می کند. طوری که انسان عاقل چون مراقب است و خودش می داند قضیّه چیست، حتّی مدح را هم نمی پسندد.
        امیرالمومنین(ع) فرمودند: «ایُّها النّاسُ، اعلَموا انّهُ لیسَ بعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزُّورِ فیهِ و لابحَکیمٍ مَن رَضِیَ بثَناءِ الجاهِلِ علَیهِ»(4)، ای مردم! بدانید و آگاه باشید: کسی که از سخن ناحقّ و دروغی که در مورد خودش گفته می شود، خوشش بیاید، عاقل نیست.
        چون چنین کسی در باب مراقبه، مواظب است. گاهی خود نفس، ما را مدح می کند، نه دیگری! مهم این است. مدح دو حال دارد، یک حال این است که دیگران ما را مدح می کنند و خطر دارد. یک حال هم این است که نفسمان، ما را مدح می کند. اینکه اولیاء مدام از مراقبه می گویند، به همین خاطر است. نفس چه می گوید؟ می گوید: الحمدلله اهل نماز هستی! الحمدلله اهل روزه هستی! الحمدلله اهل کار خیر هستی! الحمدلله دست دیگران را گرفتی! الحمدلله تا حالا، خدمات خیلی خوبی داشتی! و ...؛ یعنی با این الحمدلله گفتن، ما را فریب می دهد. لذا این، سخن ناحقّ است که اگر انسان، این مدح نفس را بپذیرد، معلوم است دیگر عاقل نیست، « انّهُ لیسَ بعاقِلٍ».
        بعد هم حضرت فرمودند: «و لابحَکیمٍ مَن رَضِیَ بثَناءِ الجاهِلِ علَیهِ»، معلوم است کسی که به ثنای جاهل، دل خوش باشد؛ خردمند نیست و از حکمت بویی نبرده است و کدام جهلی بالاتر از نفس دون است؟!
        لذا اینکه اولیاء خدا هیچ موقع از خودشان راضی نبودند (منظور، از خود راضی بودن نیست، یعنی از عملشان راضی نبودند)، برای این بود که می ترسیدند یک لحظه نفس دون، ثنای آنها را کند. تا عملی را انجام می دادند، بلافاصله می گفتند: اوّلاً معلوم نیست که این عمل، به سرانجام برسد. ثانیاً معلوم نیست پروردگار عالم آن را پذیرفته باشد؛ چون اصل این است که او بپذیرد.
        مورد اوّل که در مورد به سرانجام نرسیدن عمل بود؛ یعنی امکان دارد بعد از این، نعوذبالله گناهی کنم و این عمل را از بین ببرم. کما اینکه در باب ذکر هم پیامبر(ص) فرمودند: هر لااله إلّاالله که می گویید، یک درختی برای خود در بهشت، غرس می کنید؛ گفتند: یا رسول الله! چقدر عالی است! حضرت فرمودند: امّا چقدر سخت! چون اگر گناه کنید، گناه شما، حکم آتش را دارد و یک باره همه آن باغی را که درست کردید، آتش می زند!
        لذا اولیاء می ترسند و می گویند: اوّلاً معلوم نیست که آخر عمل به کجا می رسد. ثانیاً می گویند: از کجا بدانم پروردگار عالم آن را قبول کرده است. اینکه خودم از عمل خودم خوشم بیاید، مهم نیست. اینکه دیگران از من تعریف و تمجید کنند و به من بارک الله بگویند و صدآفرین به من بدهند، به درد نمی خورد.
        
      3-  هر کس تو را مدح کند، سر تو را بریده!
        اولیاء خدا فرمودند: جاهل ترین جهّال، نفس امّاره است. لذا کسی که به خودش، عملش، فعلش و ... راضی است، معلوم است که به جاهل ترین جهّال؛ یعنی نفس دون، تن داده است.
        برای همین است که امیرالمومنین(ع) فرمودند: «مَن مَدَحَکَ فَقَد ذَبَحَکَ»(5)، هر کس تو را مدح کرد، بدان که سر تو را بریده است. اگر هم نفس دون، انسان را مدح کند، دیگر تمام است.
        
     4-   کد اساسی مراقبه
        پس اگر بخواهیم مراقبه کنیم، اوّل قضیّه، این است که اجازه ندهیم نفس حرکت کند.یعنی حالاکه پروردگار عالم از باب اعجازش، هم تقوا و هم فجور را در ما قرار داده:«فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(6)، نگذاریم نفس دون ما را به فجور بیندازد. یکی از راه های آن هم همین است که انسان فکر نکند کسی شده است. هر کس، ولو به لحظه ای تصوّر کند، کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست! لذا این جمله را در روز چند بار برای خودتان تکرار کنید، اگر با تامّل تکرار کنید، برنده اید.
        نفس دون همین حال را برای انسان ایجاد می کند که تو تصوّر کنی کسی شده ای! لذا اساس مراقبه، در مراقبه از نفس است که اجازه ندهیم نفس، ما را از خودراضی بار بیاورد.
        
    5- توقع تشکر نداشتن
        آن وقت اگر این طور شود، چه؟ اگر خیر انجام دهد، چه؟ اگر همه کارهای او خوب بود، چه؟ بالاخره بشر، یک تشویقی می خواهد. کار خوب در انسان، فرح و شادی می آورد و این، عیبی ندارد. روایت هم گاهی بیان می فرمایند که انسان باید از کار خوب، خوشش بیاید و از کار بد، بدش بیاید. حتّی وقتی نعوذبالله عمل زشتی انجام داد و بعد از آن، خودش از خودش متنفّر شود، نشانه ایمان اوست. چون بعد از عمل، شیطان دیگر کار خود را انجام داده و او را فریب داده، لذا کنار می رود، امّا آن کسی که هنوز به تعبیر روایات، قسیّ القلب نشده، حالش، حال عجیبی است و از خودش بدش می آید و با خودش دعوا دارد و می گوید: خاک بر سرت! این چه عمل زشتی بود که انجام دادی؟! آیا تو هم آدم هستی و ...؟! لذا اولیاء خدا می گویند: این، نشانه لطف خدا به اوست.
        پس انسان از عمل خوب خوشش می آید، حالاباید چه کار کند؟! چون شما از طرفی می گویید: اگر از عمل خوب خوشت آمد، شاید نفس دون تو باشد که دارد تو را مدح می کند، فریب می دهد و غافل می کند که دیگر مراقبه نداشته باشی و می خواهد تو را ذبح کند؛ پس چه کار کند؟!
        اولیاء الهی یک نسخه دادند، می گویند: در کارهای نیک، همه را تکلیف بدان. یعنی تکلیف، این نیست که انسان، فقط نماز بخواند و روزه بگیرد و بگوید: من چون نماز می خوانم و روزه می گیرم، تکلیفم را انجام دادم. حتّی اگر به دیگران کمک می کند، این را تکلیف الهی بداند و بگوید: من تکلیفم را انجام دادم و هنری نکردم. پروردگار عالم به من مرحمت کرد و مطلبی را به من داد، امّا از آن طرف هم بیان فرمود: نشانه های متّقین عالم، این است که انفاق می کنند؛ پس من هم که انفاق کردم، تکلیف خودم را انجام دادم. چون من عبد خدا هستم و بناست بین فجور و تقوا، تقوا را برگزینم و متّقی شوم.
        پس اگر فلان عمل را انجام دادم و دست کسی را گرفتم، تکلیفم بوده و هنری نکردم. اگر این دید را داشته باشیم، دیگر این مطلب انسان را قلقلک نمی دهد که تو هم کار خوب بلد هستی و .... لذا باید بگوید: تو خیلی هنر نکردی! فقط تکلیفت را انجام دادی! اگر این طور باشد دیگر منتظر نیستی که هم نفست و هم آن کسی که برایش کاری انجام دادی، از تو تشکّر کنند.
        
    6- اگر از همسرت تشکّر نکنی، شکر خدایت هم پذیرفته نیست!
        البته بیان فرمودند: ما در قبال نعمتی که به ما داده می شود، باید تشکّر کنیم، حضرت علی بن موسی الرّضا(ع) فرمودند: «مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ»(7). آن کسی که از شخصی که باعث شده نعمتی به او داده شود، تشکّر نکند؛ از پروردگار عالم هم تشکّر نکرده است! لذا نباید بگوییم: وظیفه اش بوده که به من کمک کرده، بلکه باید از او تشکّر کنیم. وقتی به من خدمت رسانی کرده، قرض داده و ... باید تشکّر کنم و صحیح نیست که بگویم: داشته و داده، بلکه باید قدردان او باشم.
        لذا وقتی کسی دست شما را گرفته و یا وقتی در مسافرت بودید، از خانه شما نگهداری کرده و ...، باید از او تشکّر کنید. حتّی از همسرتان هم وقتی که غذا پخته، تشکّر کنید و نگویید: وظیفه اش است! او که خانه بوده، مگر می خواست چه کار کند؟! طلبکار نباش، تشکّر کن. اگر کسی در خانه، از همسر و دخترش که غذا پختند و یا پسرش که رفته نان خریده و آورده و ...، تشکّر نکند؛ (این، از باب تشویق نیست، بلکه از باب تکلیف است) تشکّرش از خدا هم پذیرفته نخواهد بود.
        
      7- دید تکلیفی داشتن به اعمال و عدم انتظار برای تشکّر!
        پس ببینید این تشکّر در قبال خوبی های دیگران چقدر مهم است. امّا از آن طرف هم اگر کسی منتظر تشکّر بود، در حقیقت معلوم می شود احساس تکلیف نکرده است.
        لذا سعی کنیم زیرک باشیم:«المومن کیّس».به طور مثال شما خواهر گرامی! وقتی غذا درست می کنی، درست است که از روی عشق و محبّتت به فرزندان و همسرت است، امّا یک طور دیگر بگو، بگو: خدایا! من از باب تکلیف انجام می دهم. یعنی وقتی من در خانه هستم و گرسنه ای به خانه می آید، تکلیف خودم می دانم که او را سیر کنم و نیاز به تشکّر آنها ندارم.
        البته آنها باید تشکّر بکنند،امّا شما منتظر تشکّر آنها نباشید و بگوئید: تکلیف است.
        اگر این مطلب که با دید تکلیفی به همه کارها نگاه کنیم، در وجود همه ما ملکه شد؛ معلوم است که تا نفس، ما را قلقلک داد که ببین! تو چقدر کارهای خوب می کنی؛ عقلمان می گوید: من تکلیفم را انجام دادم و خیلی هنر نکردم - این، خودش نسخه است -
        پس این نگرش را که اولیاء خدا فرمودند، باید در زندگی خود پیاده کنیم و به تعبیر امروزی ها با این عینک نگاه کنیم. آن وقت یکی از خصایص آن، این می شود که انسان، آرامش می گیرد. چون وقتی بدانم تکلیفم را انجام دادم، آرام می شوم. امّا اگر احساس توقّع کنم که چرا فلانی این طور نکرد، حتّی در بین خانواده هم دعوا می کنم و طلبکار می شوم. ولی اگر بگوید: من تکلیفم را انجام دادم، دیگر فریب نفس را نمی خورد. آن وقت است که عقل بما هو عقل به وجود می آید.
        
       8- ده خصلت برای کامل شدن عقل مسلمان
        حضرت علی بن موسی الرضا(ع) می فرمایند: «لَا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ حَتَّی تَکُونَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ»(8).فرمودند: عقل شخص مسلمان تمام نیست، إلّا به اینکه ده خصلت در او باشد. یعنی ده خصلت، تکمیل کننده عقل است:
        1.«الْخَیْرُ مِنْهُ مَاْمُولٌ» فقط امید به خیر از او داشته باشند.
        یعنی مومن اصلاً تکلیف خودش می داند که خیّر باشد. خیّر بودن، فقط به پول نیست، یعنی مدام خیر برسانی، با حرفت یکی را آرام کنی. یا وقتی خدای ناکرده زن و شوهری اختلاف دارند، مشکل آنها را حل کنی و .... لذا از مومن و مسلم حقیقی باید امید خیر داشت و هیچ موقع برای کسی، شرّ نداشته باشند. بلکه وجودشان خیر باشد، خیرمطلق.
        مومن و مسلمان حقیقی این گونه است، وجودش خیر می شود. راه می رود، خیر است. می نشیند، خیر است. طوری نیست که اگر به یک جایی وارد شود، بترسند و بگویند: وامصیبتا! باز هم آمد، او وقتی در مجلسی می آید، یک شرّی به پا می کند. بلکه همیشه امید به خیر از او برود.
        خیلی درد است که کسی در یک جایی وارد شود و تن بعضی ها به لرزه بیفتد و مدام ذکر بگویند که خدایا! شرّ او، یک موقع ما را نگیرد، نکند او دوباره شروع کند و فتنه و شرّی را درست کند و دومرتبه بخواهد حرف و حدیثی به وجود بیاورد.
        2.«وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَاْمُونٌ» اصلاً از او شرّی نیاید. تا ببینند فلانی آمد، بگویند: الحمدلله فلانی آمد،اگر شرّی هم هست، عامل می شود آن شرّ بخوابد و از بین برود. لذا او بدی ندارد. مردم از بدی او، در امان هستند. می دانند این، آدم خوبی است.
        3.«یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ».وقتی خیر کمی به او می رسد،زیاد بشمرد و نگوید: وظیفه اش بود. این طور نباشد که وقتی پدر و مادرت کمکت می کنند، طلبکار باشی، ادامه اش را هم بخواهی، تازه دنبالشان هم بروی و بگویی: ادامه اش چه شد؟!
        لذا انسان باید مواظب باشد، ولو کم هم برایش کار کردند،زیاد بداند و بگوید: دستتان درد نکند، خیلی عالی است. این خصوصیت مومن و مسلمان است. اینها مراقبه می خواهد و تا مراقبه نباشد، اینها نیست. اگر انسان اینها را تکلیف بداند، حالش، این طور می شود. بداند الان تکلیف من این است که این کار را انجام دهم، لذا تا کمک کردند، کمک آنها را خیلی زیاد می دانم و می گویم: دستتان درد نکند.
        4.«وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ» اگر خودش یک کار خیر انجام داد، ولو زیاد بود، بگوید: کم است.
        5. «لَا یَسْاَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَیْهِ»،وقتی از او درخواستی کردند، یعنی در مقابل حوائج دیگران، ناراحت نمی شود.
        6. «وَ لَا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ» خصوصیت دیگر مومن و مسلمان و عاقل حقیقی و اهل مراقبه، این است که نسبت به علم خسته نمی شود. نسبت به چیزهای دیگر شاید خسته شود، امّا نسبت به علم، خسته نمی شود و برای خودش تکلیف می داند. لذا برایش ملالت نمی آورد و در طول عمر، دائم دنبال علم است.
        7.«الْفَقْرُ فِی اللَّهِ اَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنَی» اگر خدا برایش فقر را رقم زد، می گوید: چون خدا خواسته، این فقر برایم محبوب تر از غنی بودن است.
        اولیاء توضیح دادند و می گویند: یعنی خودش تلاشش را می کند و جلو می رود، نه اینکه تلاش نکند و در خانه بنشیند که از بالابیاید، این طور نیست، تلاش می کند امّا به هرچه خدا خواست راضی است. می گوید: تکلیف من این بود که این کار را انجام بدهم، مابقی اش را به پروردگار عالم می سپارم.
        8.«وَ الذُّلُّ فِی اللَّهِ اَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فِی عَدُوِّهِ» اینکه حضرت بیان فرموده به نظر می آید برای مسئولین ماست، چون می فرماید:ذلیل شدن در درگاه پروردگار عالم برایش خیلی شیرین تر از این است که پیش دشمنش عزیز شود.
        یعنی کسی که می گوید: «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» (این یک شعار بسیار مهم است)، هیچ موقع دنبال این نیست که کاری انجام دهد تا دشمن از او راضی شود.
        خدا گواه است هر موقع عزّت را هم خواستیم، از دشمن هیچ کاری برنیامد. یک مثال بزنم. آقا به صراحت بیان فرمودند: ما به غزه و فلسطین کمک می کنیم. هیچ ابایی هم نداریم. آنها هم هیچ غلطی نتوانستند بکنند. امّا اگر مثلامی گفتند: بطور پنهانی به آنها کمک کنید، مطمئنا مطلبی پیش می آمد. امّا هر موقع محکم ایستادیم، آنها عقب نشستند. هر موقع ما عقب نشستیم، آنها جلو می آیند.
         این یک قاعده است: هر موقع شما در مقابل دشمن دین، محکم ایستادید، آنها عقب می نشینند. خدا شاهد است از این قاعده، هیچ کسی نمی تواند فرار کند. هر موقع شما عقب ایستادید، آنها محکم می آیند.
        9.«وَ الْخُمُولُ اَشْهَی إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ» گمنامی را بخواهد تا شهرت.
        شهرت برای اولیاء خدا، به عنوان یک گرفتاری است و می گویند: ابتلاء بزرگ است، خدا ما را مبتلاکرده است و إلّا آنها دوست دارند همان ناآشنا باشند. فکر می کنید آیت الله بهجت؛ آیت الله بهاء الدّینی، آیت الله خوشوقت و ... دوست داشتند معروف باشند؟! خدا گواه است خیر. اگر می خواستند این طور باشند که اصلاً عبد الهی نبودند. عبد الهی می خواهد خودش باشد و خدای خودش. خلوت خودش و خدا.
        می گویند: بالاترین ابتلاء اولیاء این است که مشهورشان کنند. خودشان این طور می فرمایند که ما بدبخت می شویم. تا حالاباید مواظب می بودیم که این همه اعمال را خراب نکنیم، حالاباید مواظب باشیم که نکند این شهرت باعث شود ما گرفتار شویم و وقتی مدح می کنند، نفس دون وسوسه مان کند، لذا این هم یک بلای دیگر است.
        10.«ثُمَّ قَالَ: الْعَاشِرَةُ وَ مَا الْعَاشِرَةُ» حضرت فرمودند: امّا دهم و کدام دهم؟ حضرت که این طور فرمودند، سکوت کردند، فردی به ثامن الحجج عرضه داشت: « مَا هِیَ» آقا این دهمین مورد چیست که شما گفتید دهمی، امّا کدام دهم؟! «قَالَ لَا یَرَی اَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی وَ اَتْقَی» حضرت فرمودند: اینکه تا دیگری را می بیند، بگوید: این، بهتر از من وبا تقوا تر از من است.
        1.إسراء/ 70.
        2. نهج البلاغه، حکمت 113.
        3. بقره/ 2.
        4. تحف العقول: ٢٠٨.
        5. غرر الحکم: ٧٧٦٦.
        6. شمس/ 8.
        7. عیون اخبار الرِّضا: ٢/٢٤/٢ .
        8. تحف العقول، ص: 443.
       
  2. نویسنده: آیت الله روح الله قرهی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۵۹
امیر مهدوی

شیخ مفید روایت کرده است که چون رحلت حضرت رسول گرامی(ص) به بهشت نزدیک شد، به حضرت امیر(ع) فرمود: ای علی! سر مرا در دامان خود بگذار که امر خداوند عالمیان رسیده است و چون جان من بیرون آید، آن را به دست خود بگیر و بر روی خود بکش و روی مرا به سوی قبله بگردان و مشغول تجهیز من شو. اول تو بر من نماز کن و از من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاری و در جمیع این امور از حق تعالی یاری بجوی. چون حضرت امیر(ع) سر مبارک آن سرور را در دامن خود گذاشت، حضرت بیهوش شد. حضرت فاطمه(س) به جمال بی مثال حضرت نظر می کرد و می گریست و شعری می خواند که مضمونش این است: سفیدرویی که به برکت روی او طلب باران می کنند و فریادرس یتیمان و پناه بیوه زنان است. چون حضرت رسول، صدای فاطمه را شنید، دیده خود را گشود و به آواز ضعیفی فرمود: ای دختر! این سخن عموی تو ابوطالب است. این را مگو؛ بلکه بگو (و ما محمدالارسول قدخلت من قبله الرسل افان مات اوقتل انقلبتم علی اعقابکم) چون فاطمه(س) بسیار گریست، حضرت او را به نزدیک خود طلبید و رازی را در گوش او گفت، او شاد شد و چون روح مقدس رسول مفارقت کرد، دست حضرت علی(ع) در زیر روی او بود. پس دست خود را بلند کرد و به روی خود کشید و از حضرت فاطمه(س) پرسید: آن چه رازی بود که چون حضرت رسول در گوش تو گفت، اندوه تو به شادی مبدل شد و اضطراب تو تسکین یافت؟ حضرت فاطمه گفت: پدربزرگوارم به من خبر داد: اول کسی که از اهل بیت او به او ملحق خواهد شد، من خواهم بود و مدت حیات من بعد از او طولانی نخواهد شد و به این سبب شدت اندوه و حزن من تسکین یافت، زیرا دانستم که مدت مفارقت من و آن حضرت بسیار نخواهد بود.(1)

 

برگرفته ازسرمایه سخن، ج 2، ص 395

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۳۱
امیر مهدوی

از بزرگترین اهداف شبکه آقاخان، شناسایی و جذب استعدادهای درخشان کشورهای مسلمان و ارائه بورس به نخبگان آنان است تا به گفته مقامات این فرقه، در آینده بتوانند فرهنگ کشورهای مسلمان را منطبق با اقتضائات تمدن غرب و گفتمان مدرن شکل دهند.


تلمود(یکی از کتابهای مذهبی یهود می باشد که از آن به عنوان تورات شفاهی نیز یاد می‌شود) آمده است:

( از آن رو که مسیح دروغگوست و بدان سبب که محمد(ص) به [حقانیت] او (مسیح) اعتراف کرد، و اعتراف کننده به [حقانیت] دروغگو، دروغگویی مانند اوست، واجب است که با دروغگوی دوم به جنگ برخیزیم هم‌چنان که با دروغگوی اول جنگ کردیم)

رژیم نامشروع اسرائیل پس از سال ۱۹۶۷ به شکل آشکار و واضح به جنگ با عقاید اسلامی پرداخته است. از جمله این روش‌ها می‌توان به حمایت این رژیم از فرقه های استعماری (اسماعیلیه، بهاییت، قادیانی و...) اشاره کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۲۲
امیر مهدوی

  1. فاطمه(س) بر اساس آموزه های قرآنی، جزو اهل بیت پیامبر(ص) است که دارای عصمت بوده و از سوی خداوند تبارک و تعالی از هرگونه پلیدی پاک شده است. جایگاه فاطمه در آیات قرآن و روایات نبوی(ص) وعلوی(ع) بسیار بلند و بی نظیر است؛ اما با این همه هیچ گونه نشانی از قبر ایشان نیست، در حالی که اصحاب معمولی پیامبر(ص) دارای نام و نشان هستند. نویسنده در این مطلب دنبال چرایی این بی نشانگی آن نشان ارجمند الهی است.

  2.      با آنکه حضرت فاطمه(س) در میان زنان عصر پیامبر(ص) برجسته و از نوادر دهر بوده و هست، اما هیچ نشانی از آن صاحب نشان پیشگاه خدا و پیامبر(ص)، در مدینه نیست و هیچ کسی قبر ایشان را نمی شناسد.

  3.     سوال اساسی این است که چه اتفاقاتی رخ داده که قبر هر صحابی و زن پیامبر(ص) مشخص و معلوم است، اما هیچ نشانی از قبر آن حضرت(س) وجود ندارد؟

  4.     اگر حضرت فاطمه(س) از اهل بیت پیامبر(ص) و از کسانی است که مودت او واجب الهی و شرعی بر امت است، چه شده که هیچ کسی از قبر او اطلاعی ندارد تا با رفتن به زیارت قبر ایشان دست کم آبی بر آتش اشتیاق خود نسبت به آن بانو بریزد.

        خداوند در آیه 23 سوره شوری دوستی و مودت نسبت به فاطمه(س) را پاداش رسالت محمد(ص) و حق آن حضرت برعهده مومنان دانسته است و توضیح داده که این مودت زمینه برخورداری از آمرزش الهی و پاداش مضاعف برای مومنان خواهد بود؛ چرا که مراد از «من یقترف حسنهًْ» به قرینه ذکر آن پس از «الاالمودهًْ فی القربی» همانا مومنان دوستدار عترت است و مقصود از «نزد له فیها حسنا» طبق نظر عده ای از مفسران افزایش پاداش الهی نسبت به کسانی است که اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و از جمله فاطمه(س) را دوست داشته و نسبت به ایشان مودت می ورزند. (مجمع البیان، ج 9 -10، ص 44-43؛ الکشاف، ج 4، ص 221؛ المیزان، ج 18، ص 46 و 48)

        اما چه پیش آمده که هیچ اطلاعی از مهم ترین شخصیت از خاندان پیامبر(ص) و این کوثر الهی نیست و هیچ کس از قبر ایشان اطلاعی ندارد.

        

        علت مخفی ماندن قبر فاطمه(س)

        گزارش های تاریخی حقیقتی را بیان می کند که حقانیت مظلومیت اهل بیت(ع) و غصب حقوق ایشان از جمله حق امامت و خلافت پس از رسول الله(ص) از جمله آنهاست. در لحظاتی که پیکر پیامبر(ص) دفن می شد، عملانیز توصیه او درباره ولایت علی(ع) - که مسیر حرکت سیاسی جامعه اسلامی را تبیین می کرد - دفن می شد. پیامبر(ص) با ظرافتی که تنها از او باید انتظار داشت، علی(ع) را «ولی مومنان» معرفی کرد، نه «ولی مسلمین» و این واقعیت را تصریح کرد که کسانی که تسلیم شرایط سیاسی شده و اسلام آورده اند و اینک مسلمان نامیده می شوند، ولایت او را نخواهند پذیرفت. ولی از کسانی که به پیامبری پیامبر ایمان آورده و ولایت پیامبر را پذیرفته اند، انتظار می رود که پذیرای ولایت علی(ع) باشند.

        پس از ماجرای سقیفه، فاطمه(س) پرچم مبارزه را بر دوش کشید و در این راه رنج های بسیار برد که آسیب بدنی و سقط جنین از جمله آنهاست. او به سبب فشارهای مضاعف تنها مدتی اندک زنده ماند و سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد.

        او در روزهای آخر عمرش و در پاسخ به ام سلمه که حال او را جویا شد، صراحتا اعلام کرد:

        محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست. (مناقب آل ابی طالب، جلد 2، صفحه 49- جامع الاخبار، صفحه 91)

        در فرصتی دیگر فاطمه (س) شبیه به همین اظهارات را به طور مبسوط و گسترده تر با زنان مدینه که به عیادت او رفته بودند، در میان گذاشت و گفت: «صبح کردم به خدا، بیزار از دنیای شما و خشمگین از مردهای شما ... وای بر اینان! چرا این منصب [جانشینی رسول خدا (ص)] را از فراز پایه های محکم و تزلزل ناپذیر رسالت و نبوت و وحی برکندند و از کسی که بر امر دنیا و دینشان آگاه تر و کار آمدتر بود را گرفتند؟ ... اینان از ابوالحسن چه مشکلی در دل داشتند؟

        ... سوگند به خدا اگر زمام مرکب حکومت که رسول خدا به او سپرده بود، در دست او باز می گذاشتند و از او دفاع و پیروی می کردند، به خوبی این مرکب را مهار می کرد ... به راستی که اگر چنین کرده بودند درهای برکت آسمان و زمین به روی آنان گشوده می شد. اما ... (منابع اهل سنت: بلاغات النساء، صفحه 19- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 16، صفحه 234 و ... منابع شیعه: معانی الاخبار، صفحه 354- کشف الغمه، جلد 1، صفحه 492- احتجاج، جلد1، صفحه 108)

        

        شیوه اعتراض فاطمه (س) برای تمام تاریخ

        فاطمه (س) که از هر فرصتی برای هشدار مردم زمان خود استفاده کرده بود و آنها، یا هشدار او را نادیده گرفته بودند و یا آن را نفهمیده بودند، اینک در اندیشه مردمی بود که در آینده خواهند آمدو برای آنها چه می توان کرد؟ آنها را چگونه می توان هشیار نمود؟ چگونه با آنها می توان سخن گفت؟ چگونه می توان به آنها خبر داد که پس از پیامبر (ص)، پیام او قربانی دسیسه اشرافیت و جاه طلبی نخبگان سیاسی و فرصت طلبی آنها که اسلام را برای خود می خواستند و جهل و ساده اندیشی مردم شده است؟ چگونه می توان صدای اعتراض خود را به گوش تاریخ رسانید؟ راستی فاطمه (س) چه وسیله ای در اختیار داشت تا با آن اعتراض خود را به گوش خلقها و نسل ها و عصرها برساند؟ او حتی از حق گریستن در سوگ پیام و پیامبر نیز محروم شده بود.

        از میان صفحات تاریخ، صدای اعتراض فاطمه(س) رادر میان وصیتی کوتاه می توان شنید: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ این است آنچه فاطمه دختر رسول خدا بدان وصیت می کند. وصیت می کند در حالی که شهادت می دهد به یگانگی خداوند یکتا و رسالت بنده او محمد و گواهی می دهد که بهشت حق است، دوزخ حق است و قیامت بی تردید فرا خواهد رسید و خداوند کسانی را که در گورهایند، زنده خواهد کرد.

        علی! منم فاطمه! دختر محمد که خدا مرا به همسری تو درآورد تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو در انجام کارهای من سزاوارتر از دیگرانی. مرا شبانه حنوط کن، غسل ده و کفن کن و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن و کسی را خبر مکن. تو را به خدا می سپارم. به فرزندانم تا روز قیامت سلام می رسانم.» (منابع شیعه: بحارالانوار، جلد 43، صفحه 214- بیت الاحزان، صفحه 18 و ... فرازهائی از وصایای صدیقه طاهره (س)، به انحاء گوناگون در منابع اهل سنت ذکر گردیده است، به عنوان نمونه، تعدادی از منابع معتبر اهل سنت که به مساله تدفین شبانه آن حضرت اشاره می کنند، عبارتند از: صحیح بخاری، جلد 5، باب غزوه خیبر، صفحه 139 (چاپ سلطان عبدالحمید)- صحیح مسلم، باب «قول النبی لانورث»، حدیث 1759- طبقات ابن سعد، جلد 8، صفحه 29 و 30- التنبیه و الاشراف، جلد 1 صفحه 106- سیر اعلام النبلاء، جلد 2، صفحه 127 و 128- اسد الغابهًْ، جلد 3، صفحه 398- سنن بیهقی، جلد 4، صفحه 29 و 31- استیعاب، جلد 2 صفحه 114- خلاصه وفاء الوفاء، جلد1، صفحه 259)

        

        پیام فاطمه به تاریخ

        فاطمه سفارش کرده بود که پیکرش مخفیانه به خاک سپرده شود. اختفای محل دفن پیکر فاطمه (س) در حقیقت پیام او به تاریخ بود. پیامی به بشریت مسلمان برای همیشه تاریخ. هنگامی این پیام می توانست به همه نسلها و عصرها در عرصه تاریخ برسد که پیکر فاطمه (س) مخفیانه به خاک سپرده شده باشد تا مردم نشانی قبر گمشده او را در داستان زندگی اندوهبار و اعتراض دائمی او به ارتجاع و استبداد جست وجو کنند و بتوانند از این پنجره نگاهی نو به تاریخ اسلام و سرنوشت بشریت مسلمان داشته باشند.

        براساس دیدگاه مشهور علمای شیعه و سنی، امام علی (ع) طبق وصیت خود فاطمه زهرا (س) او را شبانه و پنهانی به خاک سپرد و بجز شمار اندکی از یاران نزدیک، کسان دیگری در تشییع جنازه وی حضور نداشتند. گزارشهای معتبر تاریخی نشان می دهد که مسلمانان و اصحاب نامی پیامبر (ص) تمایل زیادی برای شرکت در نماز و تشییع جناز ه زهرا (س) داشتند، ولی امام علی (ع) بنا به وصیت دخت گرامی پیامبر (ص) از این کار ممانعت ورزید.

        از جمله براساس گزارش منابع حدیثی اهل سنت، امام علی (ع) خلیفه اول را نیز برای اقامه نماز بر پیکر فاطمه (س) و شرکت در مراسم تشییع وی با خبر نساخت و در پاسخ به اعتراض آنان گفت که خواست خود فاطمه (س) چنین بوده است.

        تشییع و دفن شبانه و پنهانی دختر پیامبر (ص) اعتراض خاموش و رسای آن بانوی گرامی به جریان حاکم و توده های همراه آنان بود و حقانیت و مشروعیت دینی آنان را شدیدا به چالش کشید.

        

        سند مظلومیت و حقانیت اهل بیت (ع)

        سبب پنهان ساختن و پنهان ماندن قبر فاطمه(س) و اصرار مستمر امامان شیعه (ع) بر آن نیز دقیقا در همین راستا قابل ارزیابی و تحلیل است. قبر بی نشان فاطمه (س) سند جاودانه و خدشه ناپذیری است که از یک سو حقانیت و مظلومیت فاطمه (س)، علی (ع) و فرزندان آنان و از سوی دیگر ستمگری و عدم مشروعیت جریان مقابل آنان را برای همیشه تاریخ با صدای خاموش و در عین حال بسیار رسا فریاد می کند. با این تفاوت که چنین سندی هرگز در گذر ایام از حافظه تاریخ پاک نمی شود و کارایی خود را از دست نمی دهد.حادثه دفن شبانه فاطمه (س) و جلوگیری از شرکت بسیاری از مردم و یاران پیامبر (ص) در آن، ممکن بود به گونه ای توجیه شده و دلایل دیگری برای آن تراشیده شود، چنانکه این توجیهات در لابلای برخی منابع و کتابها دیده می شود. همچنین می توانست به مرور زمان از متن کتابها حذف و به فراموشی سپرده شده و یا به اشکال گوناگون از ورود آن به حوزه معرفت جمعی و آگاهی عمومی مسلمانان جلوگیری شود. مطالعه و بررسی تاریخ اسلام به خوبی نشان می دهد که چنین اقداماتی صورت گرفته است، اما بی نشان بودن قبر فاطمه (س) را چه می توان کرد؟ مگر می شود به دروغ قبری برای وی ساخت؟ مگر می توان بی نشانی و گم گشتگی قبر او را از بین برد؟! این مساله همواره می تواند یک مسلمان آگاه را به چون و چرا واداشته و این پرسش را پدید آورد که پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) چه حادثه ای رخ داد که دختر رسول خدا (ص) به شدت از برخی اصحاب پیامبر (ص) و توده های همراه آنان رنجیده خاطر و رویگردان شد، به گونه ای که حاضر نشد آنان حتی در تشییع جنازه وی هم شرکت کنند؟ چرا امام علی (ع) همه آثار قبر وی را از بین برد؟ چرا در دوره های بعد قبر وی را برملانکردند؟ و چراهای دیگری که پاسخ به آنها بسیاری از حقایق مکتوم تاریخ را برملامی سازد.


  5. نویسنده: خلیل آقاخانی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۵۸
امیر مهدوی
این روزها از کاهش تورم 40 درصدی به 15‌درصد به عنوان یک معجزه اقتصادی یاد می‌شود آن هم توسط کارشناسان داخلی و خارجی. نماگرها هم که دروغ نمی‌گویند و بنابراین نمی‌توان آن را زیر سؤال برد اما چگونه به این معجزه دست یافتیم‌؟‌ تا پیش از یک ماه پیش ادعا می‌شد دولت با برقراری انضباط مالی و عدم‌دست درازی به بانک مرکزی به چنین دستاورد بزرگی خود را رسانده است که ناگهان خبرهایی مبنی بر ورود ریالی 4.5 میلیارد دلار نفت وصول نشده رسانه‌ای شد. به فاصله کمتر از چند روز نیز 1.2‌میلیارد دلار دیگر به آن افزوده شد تا نشان دهد با احتساب ضریب افزایش اعتباراین رقم معادل تمام نقدینگی‌ای که برای مسکن مهر در دولت قبلی ایجاد شده، ‌پول بدون پشتوانه خلق شده است، پس چگونه دولتمردانی که معتقد بودند تورم 40 درصدی دولت قبلی ناشی از افزایش نقدینگی است توانسته‌اند تورم را به 15 درصد برسانند؟
نگارنده کاهش تورم را معجزه نمی‌داند اما حاصل معادله‌ای ساده و واقعی است و آن هم عمق بخشی به رکود به بهای کاهش تورم‌! اقدامی که لابد قابل لمس و درک از سوی مردم نیست و ناشی از چهار کار بزرگ نکرده و یک کار حساب شده دولت است که می‌توان به ترتیب زیر آنها را برشمرد:
1- به گفته وزیر دارایی و امور اقتصادی این کار حاصل مردم است. بخش مهمی از این کاهش تورم واقعاً کار مردم بوده است. هر چند خود نمی‌دانند چگونه معجزه کرده‌اند، مردم به عنوان یکی از مؤلفه‌های بزرگ در تقاضای کل با کاهش قدرت خرید ناگزیر به کوچک کردن سبد هزینه خود شدند، به عبارت دیگر کاهش تقاضا باعث کاهش فشار به عرضه و قیمت‌ها شده است. آنچنان که در بازار مسکن نمود آن در کاهش 62 درصدی پروانه‌های ساخت پیداست و بنابراین می‌توان گفت بهای این معجزه عمیق‌تر شدن رکود است به رغم آنکه نرخ رشد بر اساس اعداد و آمار مثبت شده است.
2- گفته شد در دولت قبلی یکی از عوامل مؤثر در تورم پول پاشی خارج از ظرفیت اقتصاد بوده که از آن جمله می‌توان به طرح هایی چون بنگاه‌های زود بازده یا ایجاد خط اعتباری برای مسکن مهر اشاره کرد. همچنین اجرای هدفمندی نیز به طور طبیعی نرخ تورم را افزایش می‌دهد اما در دولت یازدهم تاکنون هیچ طرحی برای خروج از رکود، ‌ایجاد اشتغال یا تحرک در بازارهای اصلی مانند مسکن اجرا نشده است، بنابراین عدم اجرای برنامه‌ای عملی در دولت همراه با افزایش نرخ سود تسهیلات باعث شده تا اقتصاد بیشتر دچار رخوت شود ولذا افزایش تورم نیز حتی از محل تحریک عرضه کل نیز به وجود نیامده است.
3- عامل دیگر حالت انتظار در بازارهای اقتصادی است. در حقیقت بازارهای موجود در اقتصاد به دلیل تأکیدات زیاد دولت بر مذاکره با غرب باعث شده تا بیش از حد دچار محافظه کاری شود و لذا هر تحرکی دراقتصاد منوط به مذاکرات شده است. این اقدام نیز خودبه خود هم بر کاهش تقاضا و هم بر کاهش عرضه اثر‌گذار است و آثار این نوع رکود نیز در قیمت‌ها خود را نشان می‌دهد.
4- چهارمین عامل و شاید مهم‌ترین دلیل آن که دولت فعلی هیچ نقشی در آن نداشته، ‌تخلیه آثار قیمتی ناشی از تغییر قیمت ارزهای خارجی است. در حقیقت دولت قبل با قبول بدنامی افزایش 5/2 برابری دلار منجر به تراز شدن هزینه‌ها و درآمد دولت از محل درآمدهای خارجی شد و طبیعی است که این افزایش قیمت یک‌بار رخ داده و تا افزایش بعدی نرخ ارز تکرار نمی‌شود، لذا این عامل نیز نمی‌تواند معجزه‌ای اقتصادی از دولت یازدهم باشد.
5- اما در حوزه فعالیت دولت یازدهم اگر جمع‌آوری نقدینگی توسط بانک‌ها و پرداخت سودهای بالای 20 درصد را به دلیل خنثی کردن خاصیت تورم‌زایی عملیات خود بانک‌ها کنار بگذاریم، مهم‌ترین کار انجام شده در ماه‌های آخر سال را می‌توان کنترل قیمت‌ها دانست که البته این موضوع نیز نه معجزه که امری عرفی و روالی عادی در برنامه‌ریزی دولتی است. نگاهی به نماگرهای بانک مرکزی طی سنوات گذشته اخیر نشان می‌دهد دولت‌ها همواره به منظور پایین آوردن نرخ تورم در ماه‌های پایانی و تا زمان تعیین حداقل حقوق کارگران تلاشی هدفمند و حساب شده در سرکوب قیمت‌ها داشته‌اند، آنچنان که شواهد نیز نشان می‌دهد این دولت افزایش قیمت نان و برق را حتی به سال آینده نیز موکول نکرده و در اسفند ماه آن را اجرایی کرده است.

نویسنده : مهران ابراهیمیان 
منبع :nokhbeh313.ir
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۲۳
امیر مهدوی

ضرب المثلی هست که می گویند این از آن حرف های است که مرغ پخته می خنداند

این روزها بعضی ها در اداره امور  معجزه  می کنند بنازم به این همه .....کرامت، شاید عنوان بهتری برای این داستان سرایی حضرات باشد چرا که معجزه مخصوص انبیای الهی وعبارت ازکار خارق العاده ای  است که همراه با ادعا ودیگران از انجام آن عاجز باشند وغیر ازآنها(انبیاء) حتی ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین هرگز چنین ادعای نکرده اند البته گوینده هم نکفتن من معجزه کرده ام بلکه ازقول دیگران گفتند: بسیاری از صاحبنظران داخلی و خارجی حضوری یا کتبی برای ما نوشته‌اند که کار این دولت شبیه معجزه است آیا جناب ایشان نمی دانند که مردم فهمیده اندو خوب می توانند  تشخیص دهند که ......؟

این درحالی است که مشاوراقتصادی جنابشان در یک نشست خبری از روند بدتر شدن شرایط رفاه خانوارها و تغییر نکردن خالص اشتغال کشور از سال 86 به بعد سخن می گویند. دکتر مسعود نیلی گفتند با در نظر گرفتن مؤلفه‌های رشد اقتصادی و فقدان برنامه در حوزه اقتصاد، حتی در صورت کاهش نرخ تورم، رفاه و اشتغال همان روند بدتر شدن و نزولی را طی کرده است ایشان شرایط اقتصادی کشور را به طور کلی خطیر و غیر پایدار توصیف کرد.

حال سئوال این است که با این توصیفی که آقای مشاور خود ایشان از اوضاع اقتصادی کشور کردند( و نه منتقدین یا به قولی بیسوادها) چه مجزه ای در مملکت رخ داده است لطفاٌ با مدرک مستعدل وقانع کننده توضیح دهند تا مرغ پخته نخندد

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۲۹
امیر مهدوی

آورده اند روزی بهلول با مرد غمگینی مواجه شد که سخت پریشان بود.

بهلول علت را جویا شد و آن مرد گفت: من تاجری هستم که چند سال پیش از این شهر عبور می کردم. در بین راه به کاروانسرایی رسیدیم و برای استراحت به همراه دوستان به آنجا رفتیم. ولی متاسفانه فراموش کردم پول مرغ و چند تخم مرغ پخته ای را که خورده بودم به صاحب کاروانسرا بپردازم. الان که دوباره به این شهر بازگشتم، به آن کاروانسرا رفتم و خواستم که قرضم را بپردازم اما صاحب کاروانسرا گفت: که قرض شما طبق محاسبات من 1000 دینار می شود. چون اگر آن مرغ ها و تخم مرغ ها زنده بودند تا الان تعدادشان چند برابر شده بود؛ پس تو باید پول همه آنها را بپردازی! ماجرا به حاکم شهر کشانده شد. بهلول وکیل مدافع مرد تاجر شد ولی با تاخیر به محکمه آمد. حاکم که عصبانی شده بود؛ علت تاخیر بهلول را پرسید و او جواب داد: زمینی دارم هر روز تا دانه های گندم را بپزم و بعد بکارم زمان زیادی سپری می شود. حاکم از این حرف بهلول خنده اش گرفت و گفت: آخر چه کسی گندم را می پزد و می کارد؟ بهلول جواب داد: در شهری که مرغ پخته می تواند تخم مرغ بگذارد و تخم مرغ پخته بتواند مرغ شود؛ پس حتما ً گندم پخته شده هم تبدیل به خوشه گندم می شود. حاکم که دید بهلول راست می گوید، مرد تاجر را بیگناه اعلام و ماجرا بدین گونه تمام شد.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۹
امیر مهدوی


                                                          بسم الله الرحمن الرحیم

در مقاتل آمده است در روز عاشورا هنگامی که جنگ مغلوبه گردیدو دشمن از هر طرف به امام حسین (ع)  حمله ور شد اصحاب باوفای آن حضرت تا  زنده بودند نگذاشتنداحدی از بنی هاشم  شهید شودهمه آنهاپروانه واربرگرد شمع وجودامام(ع)می گشتندودرراه دوست می سوختند در این میان یکی از اصحاب به نام عمرو بن قرظه انصاری هر تیر و نیزه‌ای که به طرف امام (ع) می‌آمد آن را با دستانش می‌گرفت و ومانع ازآن می شد که به مولایش اصابت نماید آنقدر این کار را تکرار نمود تا بر اثر زخم‌های فراوان توانش را از دست داد وبدن مطهرش نقش زمین گردید  زیبایی عمل هنگامی به اوج می‌رسد که در همان  حالت صورتش را به طرف امام (ع) برمی گرداند و عرض می کندای فرزند رسول خدا آیا به عهدی که با تو بسته بودم وفا کردم؟ امام (ع) فرمودند آری این جانبازی بی‌نظیر و مثال زدنی را هنگام نماز خونین ظهر عاشورا سعید بن عبدالله حنفی و زهیر بن قین بجلی تکرار نموده و خود را سپر بلای امام (ع) کردند تا بتوانند نماز ظهر را به جماعت بخواند و به حدی از خود مقاومت نشان دادند که نماز امام به اتمام رسید و همراه با سلام نماز بدنهای مطهر و پاره پاره‌شان نقش زمین گشت جالب است که اینان نیز‌‌ همان سوال عمرو بن قرظه انصاری را تکرار کردند و عرض کردند‌ای پسر رسول خدا آیا از ما راضی شدی؟ به راستی سرباز ولایت اینگونه است هنگام خطر بلاگردان ولی می‌شود و زخم تیر و شمشیر و نیزه را به جان خریده ودریک جمله همه هستی‌اش در راه دوست فدامی‌کند با این وجود بازهم شک دارد که آیا به وظیفه‌اش عمل کرده است یا نه؟
این مطلب دو پیام دارد یکی برای دوستان و خواص جامعه دیگری برای دشمنان:
و اما آن دسته ازخواصی که جز رضای پروردگارشان به چیز دیگری نمی اندیشند  هنگام احساس خطر به میدان آمده وبه وظیفه خود عمل می نمایند  خداوند هم آبروی آن‌ها را حفظ نموده و انشاالله عاقبت به خیر خواهند شد اما اگر مانند کسانی باشند که در فتنه ۸۸ با احتیاط عمل نموده وبه اصطلاح یکی به میخ می زنند و یکی به نعل و فقط در فکر حفظ موقیعت خود بوده، بدانند که خداوند رسوایشان خواهد کرد و نزد افکار عمومی آبرویی برای آن‌ها نخواهد ماند و ملت مسلمان و انقلابی به آن‌ها پشت کرده و سرسوزنی برایشان ارزش قائل نیستند هر چند که سوابق چنین وچنان داشته و جز یاران امام خمینی (ره) به حساب آیند چرا که آن حضرت فرمودند ملاک حال فعلی افراد است و این جملهٔ نورانی تا قیام قیامت تازگی دارد.
و اما دشمنان خارجی و قلیل تفاله‌های آن‌ها در داخل بدانند که می‌دانند فدائیان امام خامنه‌ای که حاضرند همچون یاران امام حسین (ع) بلا گردان ولایت شده و از تمام هستی خویش گذشت کنند نه تنها درایران اسلامی بلکه درسراسرجهان اسلام وحتی درقلب اروپا وآمریکاآنقدر زیاد هستند که هر چه از آن‌ها به فیض عظیم شهادت نایل آیند تمام نخواهند شد و اگردشمنان خبیث روزی فکراحمقانه ای درسرداشته باشندقبل ازاینکه بتوانند آن راعملی  نمایندآن چنان ازاین مجاهدان سیلی خواهند خورد   که برای همیشهٔ تاریخ فکر ضربه زدن به اسلام ناب محمدی و ولایت امت اسلامی را از مغز پوکشان بیرون کرده و آرزوی تسلط و سروری بر جهان بویژه دنیای اسلام را همراه با جسم ناپاکشان به گور خواهندبرد انشاالله

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۲
امیر مهدوی