داستان مرغ پخته وقضاوت بهلول
آورده اند روزی بهلول با مرد غمگینی مواجه شد که سخت
پریشان بود.
بهلول علت را جویا شد و آن مرد گفت: من تاجری هستم که چند سال پیش از این شهر عبور می کردم. در بین راه به کاروانسرایی رسیدیم و برای استراحت به همراه دوستان به آنجا رفتیم. ولی متاسفانه فراموش کردم پول مرغ و چند تخم مرغ پخته ای را که خورده بودم به صاحب کاروانسرا بپردازم. الان که دوباره به این شهر بازگشتم، به آن کاروانسرا رفتم و خواستم که قرضم را بپردازم اما صاحب کاروانسرا گفت: که قرض شما طبق محاسبات من 1000 دینار می شود. چون اگر آن مرغ ها و تخم مرغ ها زنده بودند تا الان تعدادشان چند برابر شده بود؛ پس تو باید پول همه آنها را بپردازی! ماجرا به حاکم شهر کشانده شد. بهلول وکیل مدافع مرد تاجر شد ولی با تاخیر به محکمه آمد. حاکم که عصبانی شده بود؛ علت تاخیر بهلول را پرسید و او جواب داد: زمینی دارم هر روز تا دانه های گندم را بپزم و بعد بکارم زمان زیادی سپری می شود. حاکم از این حرف بهلول خنده اش گرفت و گفت: آخر چه کسی گندم را می پزد و می کارد؟ بهلول جواب داد: در شهری که مرغ پخته می تواند تخم مرغ بگذارد و تخم مرغ پخته بتواند مرغ شود؛ پس حتما ً گندم پخته شده هم تبدیل به خوشه گندم می شود. حاکم که دید بهلول راست می گوید، مرد تاجر را بیگناه اعلام و ماجرا بدین گونه تمام شد.