نازعات313

آخرین نظرات
نویسندگان

سنت رهبری امریکا چگونه بود؟

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۴ ب.ظ

«این توافق همچنین با سنت رهبری امریکا هم همسو است. اکنون بیش از 50 سال از زمانی که رئیس‌جمهور کندی در نزد مردم امریکا گفته بود بیایید هرگز از روی ترس مذاکره نکنید اما هرگز از مذاکره ترس نداشته باشید، می‌گذرد. او درباره نیاز به صحبت بین امریکا و اتحاد شوروی حرف می‌زد...» 

مطالب فوق بخشی از سخنان رئیس‌جمهور امریکاست که بلافاصله بعد از توافق ایران و 1+5 عنوان شد. در مطلب ذکرشده دنیایی از تحلیل و سخن نهفته است که واکاوی آن افول قدرت امریکا و تقلیل از یک ابرقدرت به قدرتی معمولی را به وضوح نشان می‌دهد. اول اینکه اوباما دیپلماسی و مذاکره را «سنت رهبری امریکا» می‌داند. حال آنکه پیشینه امریکا نشان می‌دهد از زمانی که در عرصه بین‌المللی (جنگ اول جهانی) ظاهر شد غیر از قدرت نظامی راه دیگر نخواسته است.

جنگ کره، ویتنام، عراق، افغانستان، بمباران ناکازاکی و هیروشیما و دهها جنایت دیگر در امریکای لاتین نشان می‌دهد که سنت رهبری امریکا هیچ موقع دیپلماسی نبوده است و اصولاً ابرقدرت‌ها خود را بزرگ‌تر از آن می‌دانند که وقت خود را صرف مذاکره و دیپلماسی با کشور‌های جهان سوم یا کوچک نمایند. یا با انگشت اشاره خود رفتار دیگران را تنظیم می‌نمایند یا با حمله نظامی منافع مدنظر را دنبال می‌کنند. سابقه دیپلماسی امریکا که در فراز فوق نیز از زبان رئیس‌جمهور امریکا نقل می‌شود چند بار مذاکره با شوروی سابق است. بنابراین می‌توان گفت سنت رهبری امریکا بعد از جنگ دوم جهانی تا 1990 صرفاً دیپلماسی یا مذاکره با قدرتی بوده است که در تراز خود امریکا تعریف شده بود.

وقتی رئیس‌جمهور امریکا در سخنرانی اخیر می‌خواهد دیپلماسی و مذاکره با ایران را برای درون امریکا موجه جلوه دهد به مذاکرات با شوروی سابق اشاره می‌کند و گزینه و کشور دیگری را نمی‌تواند نام ببرد. از سخنان وی در دفاع از مذاکره با ایران می‌توان به یکی از دو جواب  رسید؛ اول اینکه یا ایران و هیبت آن از نگاه امریکا در تراز شوروی سابق فهمیده می‌شود که در این هماوردی راهی جز مذاکره نیست و اجباراً مسیر انتخابی همان مسیر مواجهه با شوروی انتخاب شده است. دوم اینکه امریکا در جایگاه قبلی نیست که با کشور‌هایی که پایین‌تر از تراز شوروی سابق هستند، مذاکره نکند. 

برای مواجهه امروز امریکا با ایران باید به پاییز سال 1357 مراجعه کنیم. ویلیام سولیوان آخرین سفیر امریکا در تهران در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: بعد از راهپیمایی عاشورای 1357 به ملاقات شاه رفتم و به او گفتم که ماندن شما جز کشتار و شعله‌ورتر شدن قیام نتیجه‌ای ندارد (امریکا آلترناتیو برای شاه انتخاب کرده بود که جریان امام بر  کشور حاکم نشود) بنابراین دولت امریکا به این جمع‌بندی رسیده است که شما باید بروید. سولیوان می‌گوید: وقتی شاه این جملات را شنید، به گریه افتاد و گفت «اگر قرار است بروم، بفرمایید کجا باید بروم» یعنی محل تبعید شاه را نیز باید امریکا معلوم می‌کرد. اکنون چه اتفاقی افتاده که وزیر خارجه امریکا تمام کار و زندگی خود را رها کرده است و میلی، میلی مذاکره می‌کند، چانه می‌زند، کوتاه می‌آید، اروپاییان را در مذاکره با ایران به کمک فرا می‌‌خواند. ایران را مثل ویتنام، کره، افغانستان و عراق نمی‌بیند و... 

واقعاً چه اتفاقی افتاده است؟ رئیس‌جمهور امریکا در تاریخ 16 فروردین امسال و پس از توافق لوزان در تلویزیون ظاهر شد و با صراحت اعلام کرد از سه راه بمباران، تحریم و مذاکره راهی برای وی جز مذاکره نیست و قبل از آن هم اعلام کرد: «اگر می‌توانستم تمام پیچ و مهره هسته‌ای ایران را باز می‌کردم.» 

روی دیگر سکه «اگر می‌توانستم»، «نمی‌توانم» است. این نمی‌توانم را چطور می‌توان فهمید؟ مگر امریکا در 50 نقطه جهان نیروی نظامی ندارد؟ مگر در خلیج فارس و افغانستان و عراق مستقر نیست؟ چه چیز  مانع از آن شد که به جای یک ماه یا کمتر عملیات بمباران، به 23 ماه مذاکره تن دهند؟ وزیر خارجه‌اش با پای شکسته هزاران کیلومتر مسافرت را طی می‌نماید و قدرت به تعویق انداختن مذاکرات را نداشته باشد. کلید و کد این رمز را مقام معظم رهبری قبلاً اعلام کردند و رفتار و نوع مواجهه امریکا با ایران نشان می‌دهد که امریکایی‌ها این باور را در خود ایجاد کرده‌اند که «دوران بزن و دررو گذشته است»، بنابراین امروز می‌توان فراتر از آرمان امام را شاهد بود که می‌فرمود: «مسلمانان باید خود را به مرز قدرت سوم جهان برسانند.»

رفتار امروز امریکا- در غیاب شوروی- نشان می‌دهد که ما به «قدرت دوم» یا «قدرت همتراز» امریکا در جهان تبدیل شده‌ایم که نه تنها امریکا جرئت حمله نظامی را ندارد بلکه توان مذاکره دوجانبه را هم ندارد و از همپوشی کشورهای سه‌گانه اروپا نیز استفاده می‌کند. نکته‌ای که نباید از نظر دور داشت اینکه امریکا توان نظامی ما را برتر از خودش نمی‌داند بلکه از قدرت نرمی می‌ترسد که با بمباران نظامی قوی‌تر خواهد شد؛ قدرتی که قادر است تحریم‌‌های شکننده را پنبه کند و راهبرد «فروپاشی از درون» را به سخره بگیرد. این قدرت نرم دارای دو سر بزرگ است؛ اول‌ پیوند بین امت و امام و تولید انرژی متراکم در این نقطه و دوم پیوند عاطفی و اعتقادی با ملت‌‌های منطقه. ملت عراق نمونه این پیوند است که امریکا با دادن 4هزارو 400 کشته صدام را برداشت اما دوستان انقلاب اسلامی روی کرسی صدام نشستند و داغ چشیدن این حلاوت را بر دلش باقی گذاشتند. این قدرت نرم قابل حمله نظامی نیست. بنابراین قدرت روزافزون انقلاب اسلامی باعث شد امریکا از هیبت یک دشمن احمق به یک دشمن نسبتاً باهوش تبدیل شود.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۵
امیر مهدوی