ریزش خواص در حکومت علوی
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۵ ب.ظ
شخصیت های برجسته ای که مردم را علیه جبهه علوی تحریک می کردند
حجتالاسلام دکتر جواد سلیمانیامیری : البته اگر مقصود مدائنی از (عرب) سران اصحاب پیامبر(ص) و خواص جامعه بوده مقبول است، ولی اگر مراد توده یاران حضرت و مسلمانان بوده این سخن نیز در خور تأمل است؛ زیرا دیوانی که عمر برای تقسیم بیتالمال ترتیب داده بود، موجب اختلاف طبقاتی شد. براساس گزارشهای باقی مانده از دیوان مذکور تفاضل درآمد افراد از بیتالمال به چندین هزار درهم رسیده بود به گونه ای که مردم عادی مدینه بیست و پنج درهم ولی برخی از خواص مدینه بین چهار، پنج تا دوازده هزار درهم عطا دریافت می کردند۶۲ که این کار مصداق بارزِ بیعدالتی در توزیع درآمد بیتالمال محسوب میشد و به صورت طبیعی توده مردم ( کسانی را که از امتیازات ویژه محروم بودند) را ناراضی میکرد. از این رو سیره حضرت عادلانه بوده و از آنجا که عدالت مایه قوام حکومت و ملایم طبع توده مردم است، نمیتواند سبب جدایی مردم از حکومت شود. از این رو باید سخن امثال مدائنی را بر جدایی خواص ( کسانی که طبع زیادهخواهی دارند) حمل کرد، نه توده مردم.
البته اگر مقصود مدائنی از (عرب) سران اصحاب پیامبر(ص) و خواص جامعه بوده مقبول است، ولی اگر مراد توده یاران حضرت و مسلمانان بوده این سخن نیز در خور تأمل است؛ زیرا دیوانی که عمر برای تقسیم بیتالمال ترتیب داده بود، موجب اختلاف طبقاتی شد. براساس گزارشهای باقی مانده از دیوان مذکور تفاضل درآمد افراد از بیتالمال به چندین هزار درهم رسیده بود به گونه ای که مردم عادی مدینه بیست و پنج درهم ولی برخی از خواص مدینه بین چهار، پنج تا دوازده هزار درهم عطا دریافت می کردند۶۲ که این کار مصداق بارزِ بیعدالتی در توزیع درآمد بیتالمال محسوب میشد و به صورت طبیعی توده مردم ( کسانی را که از امتیازات ویژه محروم بودند) را ناراضی میکرد. از این رو سیره حضرت عادلانه بوده و از آنجا که عدالت مایه قوام حکومت و ملایم طبع توده مردم است، نمیتواند سبب جدایی مردم از حکومت شود. از این رو باید سخن امثال مدائنی را بر جدایی خواص ( کسانی که طبع زیادهخواهی دارند) حمل کرد، نه توده مردم.
از سوی دیگر اگر عدالت اقتصادی و تقسیم مساوی بیتالمال را موجب جدایی مردم از علی (ع) بدانیم، باید پرسید چرا زمان رسول خدا و خلیفه اول و اوایل حکومت خلیفه دوم که بیتالمال به صورت مساوی تقسیم میشد، مردم از دور آنان پراکنده نشدند و پایه حکومت شان سست نگردید. به علاوه مدائنی خود می گوید عدهای از یاران علی(ع)نزدش آمده ، از او خواستند به اشراف عرب و قریش نسبت به موالی و عجم سهم افزونتری از بیتالمال بدهد. این سخن نشان میدهد که مقصود از (عرب) همان خواص منحرف بودهاند، نه عوام آنها.
3. فتنهها
شاید کسانی گمان کنند علت زوال اقتدار نظام علوی فتنه هایی چون قتل عثمان و جنگ با اهل قبله، قرآن برسرنِی کردن سپاه شام، امضای سند تحکیم بوده است؛ زیرا این فتنهها موجب سردرگمی مردم و گمراهی و حیرت شان گردید، به گونهای که تشخیص حق و باطل در آن دشوار گردید و عده زیادی را به انحراف و جدایی از امام علی(ع) کشاند؛ به عنوان نمونه فتنه قتل عثمان دستاویز جنگ جمل و صفین قرار گرفت به گونه ای که بصریان و شامیان به بهانه خونخواهی خلیفه مظلوم عثمان به جنگ با امیرمؤمنان آمدند. اساساً اگر عثمان به مرگ طبیعی میمرد و علی به خلافت میرسید حوادث به گونه دیگری رقم میخورد؛ ولی بنیامیّه عثمان را عمداً به کشتن دادند تا از آن بهرهبرداری کنند، کسی که بیشترین سود را از فتنه قتل عثمان برد، معاویه و کسی که بیش از همه از این فتنه زیان دید، علی(ع) بود.
این سخن تا حدّی قابل قبول است، یعنی فتنههایی که در دوران حکومت امیرمؤمنان به وقوع پیوست کاملاً متفاوت با فتنه هایی است که قبل از خلافت آن حضرت نمایان می گردید؛ اما پرسش این است که ما می دانیم قبل از این تاریخ همواره فتنهگرانی در جامعه اسلامی بودند و در زمان رسول خدا هر از چندی فتنههایی را برپا می کردند، چرا وقتی شبیه همین نوع فتنهها در زمان رسول خدا رخ می داد به یک مشکل گسترده و ریشه دار اجتماعی تبدیل نمیشد و دستاویزی برای فروپاشی و تضعیف نظام اسلامی قرار نمیگرفت؛ ولی در دروان حکومت امیرمؤمنان شبهه ها روز به روز در دل جامعه رسوخ میکرد و دامنه فتنهها گسترش مییافت. برای تبیین این پرسش و شفافتر شدن سؤال به برخی از فتنههای دوران رسول خدا اشاره میکنیم:
در سال ششم هجری هنگام بازگشت مسلمانان از غزوه بنیمصطلق بین یکی از انصار و یکی از مهاجران بر سرِ گرفتن آب از چاهی درگیری به وجود آمد و هریک قبیله خود را به کمک طلبید، عبدالله بن أُبی (سرکرده منافقان مدینه) سعی کرد این نزاع را که یک دعوای شخصی بود به نزاع قبیلگی بین مهاجران و انصار تبدیل کند۶۳؛ ولی رسول خدا بعداز شنیدن فریاد آن دو فرمودند: «دعوها فإنّها منتنة؛ رهایشان کنید، این سخن بدبویی است.»۶۴ سپس فوراً دستور حرکت را صادر فرمودند و با حرکت لشکر، جو آرام شد۶۵.
در سال نهم هجری فتنه ساختن مسجد ضِرار در قُبا توسط منافقان با آتش زدن مسجدشان به دستور رسول خدا در نطفه خفه شد.۶۶
سایر فتنههای عصر نبوی مانند داستان إفک و اعتراض برخی اصحاب به اعطای سهم ویژه قریش از غنائم جنگ حنین و مانند آن نیز با میانجیگری رسول خدا بعد از مدت کوتاهی حل و فصل میشد.
چرا در زمان حکومت امیرمؤمنان جامعه فتنهخیز شده بود؟ چرا آتش فتنه به صورت پی درپی برافروخته میشد و روز به روز دامنه اش گسترش مییافت؟ چرا توصیههای آن حضرت فتنهها را خاموش نمیکرد؟
بیتردید نقص از امام نبوده است؛ چرا که آن حضرت رهبری معصوم از گناه و خطا و اشتباه بود. بنابراین علت فتنه خیزی شدن جامعه علوی که بروز و گسترش شک و شبهه، تردید و انحراف، دستمایه بروز آن بوده را باید در درون جامعه آن زمان جست و جو کرد.۶۷
تا اینجا معلوم گردید سه عامل جنگ های داخلی، تقسیم مساوی بیتالمال و فتنه ها ضربه های درخوری به حکومت حضرت امیر وارد آورده اند، اما در این میان سختیها و طولانی شدن جنگ ها موجب ایجاد یأس و نومیدی در جامعه وسستی سپاه امیرمؤمنان در یاری آن حضرت گردید. از این رو سهم حداکثری در تضعیف حکومت حضرت داشت؛ اما برپا کنندگان جنگ ها غالباً نخبگان منحرف و دنیازده و جاه طلب و جاهل بوده اند. تقسیم مساوی بیتالمال گرچه موجب کاهش یافتن منافع برخی از خواص و صاحبان مُکنت شد؛ ولی موجب رضایتمندی توده متوسط و مستضعف گردید. از این رو سهم چندانی در زوال مقبولیت حکومت علوی نداشت؛ اما فتنههای پی در پی ناشی از قتل عثمان نیز خود مولود انحراف خواص بود.
از سوی دیگر شبیه این مشکلات قبل از این تاریخ نیز در حکومت رسول خدا نیز وجود داشت. به علاوه شخصیت امیرمؤمنان مانند رسولاکرم شخصیتی کامل و معصوم بود؛ به گونهای که همه شرایط لازم و کافی برای مدیریت و حاکمیت جامعه اسلامی را داشت. بنابراین جای این پرسش همچنان باقی است که به چه دلیل نه تنها شخصیت او نظیر شخصیت رسول اکرم در جامعه الگو قرار نگرفت و کلامش فصل الخطاب نبود؛ بلکه هر از چندی غائله و شورشی علیه او بروز میکرد و روز به روز دامنه اش برافروختهتر میشد تا جایی که به جدایی مردم از آن حضرت منتهی گردید.
4. لغزش خواص
وقتی علت جدایی مردم عراق و حجاز از جبهه علوی را بررسی میکنیم، میبینیم همواره جدایی مردم از آن حضرت با تحریک برخی از شخصیتهای برجسته و چهرههای متنفذ بوده است. به عنوان نمونه مردم بصره در جنگ جمل با تحریک عایشه، طلحه و زبیر در مقابل حضرت ایستاده اند، خیل کثیری از شمشیرزنانِ کوفه نیز با تحریک ابوموسی اشعری از یاری حضرت در جنگ جمل خودداری ورزیدند. هزاران نفر از سپاه امیرمومنان در میدان جنگ صفین با خیانت أَشعث بن قیس، زید بن حصین و مسعر بن فدکی، آن حضرت را وادار به پذیرش حکمیت کردهاند. بدین وسیله فرصت مناسبی برای تجدید قوای سپاه شام و استمرار حکومت معاویه فراهم نمودند؛ زیرا وقتی برخی از شخصیتهای معروف سپاه امیرمومنان آتش بس را پذیرفتند، بیست هزار نفراز سپاه حضرت از ادامه جنگ دست برداشته و از آن حضرت خواستند حمله مالک اشتر به سپاه معاویه را متوقف کند و آتشبس را بپذیرد.
همچنین وقتی افرادی چون خِرّیت بن راشد، عبدالله بن کوّاء یَشکُری، حَرقُوص بن زُهیر(ذُوالخُویصره)، عروة بن أُدَیِّه و عبدالله بن وهب راسبی، به حکمیتی که بر امام (علیه السلام) تحمیل گردیده بود اعتراض کرده و حضرت را کافر خواندند، خیل کثیری از افراد نادان تحت عنوان خوارج از حضرت جدا شده و جنگ نهروان را بر ضد آن حضرت به راه انداختند.
این امور قراینی است که به وضوح نشان می دهد یکی از عوامل اساسی از بین رفتن اقتدار حکومت علی (علیه السلام) لغزش و ریزش خواص و نخبگان جامعه بوده است. اکثر خواص زمان رسول خدا
(صلی الله علیه و آله) در برابر آن بزرگوار عرض اندام نمیکردند، «أنا رَجُل» نمیگفتند، تابع بودند؛ ولی خواص زمان امیرمؤمنان(علیه السلام) خود را در برابر حضرت صاحب نظر می دانستند.
بنابراین گرچه عوامل گوناگونی در غربت امام(علیه السلام) نقش ایفا کرده اند؛ ولی در این میان، سهم خواص نسبت به سایر عوامل، حائز اهمیت ویژه و در خور تحلیل و تفسیر است، یعنى اگر با تأمل، حوادث عصر حاکمیت على(علیه السلام) را پیگیرى کنیم، به این نتیجه مى رسیم که به موازات کج روى و انحراف و عصیانگرى خواص، کوتاهی و نافرمانی عامه مردم نسبت به آن حضرت افزایش یافته و در نتیجه، پایههاى حاکمیت ایشان روز به روز سستتر گردید. در نتیجه باید دست هاى ناپاکى که در میان صفوف به هم پیوسته یاران حضرت، تخم نفاق و تفرقه پاشیدند و موجب بروز اختلافات و تفرقه میان شیعیان آن حضرت شدند، شناسایی شوند. این افراد همان خواص منحرفی هستند که موضوع پژوهش حاضر می باشند. به حولُ و قوه الهی در صفحات آینده لغزشها و ریزشهای خواص در حکومت امیرمومنان(علیهالسلام) و سرچشمه های انحرافشان مورد بررسی قرار خواهدگرفت.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
از سوی دیگر اگر عدالت اقتصادی و تقسیم مساوی بیتالمال را موجب جدایی مردم از علی (ع) بدانیم، باید پرسید چرا زمان رسول خدا و خلیفه اول و اوایل حکومت خلیفه دوم که بیتالمال به صورت مساوی تقسیم میشد، مردم از دور آنان پراکنده نشدند و پایه حکومت شان سست نگردید. به علاوه مدائنی خود می گوید عدهای از یاران علی(ع)نزدش آمده ، از او خواستند به اشراف عرب و قریش نسبت به موالی و عجم سهم افزونتری از بیتالمال بدهد. این سخن نشان میدهد که مقصود از (عرب) همان خواص منحرف بودهاند، نه عوام آنها.
3. فتنهها
شاید کسانی گمان کنند علت زوال اقتدار نظام علوی فتنه هایی چون قتل عثمان و جنگ با اهل قبله، قرآن برسرنِی کردن سپاه شام، امضای سند تحکیم بوده است؛ زیرا این فتنهها موجب سردرگمی مردم و گمراهی و حیرت شان گردید، به گونهای که تشخیص حق و باطل در آن دشوار گردید و عده زیادی را به انحراف و جدایی از امام علی(ع) کشاند؛ به عنوان نمونه فتنه قتل عثمان دستاویز جنگ جمل و صفین قرار گرفت به گونه ای که بصریان و شامیان به بهانه خونخواهی خلیفه مظلوم عثمان به جنگ با امیرمؤمنان آمدند. اساساً اگر عثمان به مرگ طبیعی میمرد و علی به خلافت میرسید حوادث به گونه دیگری رقم میخورد؛ ولی بنیامیّه عثمان را عمداً به کشتن دادند تا از آن بهرهبرداری کنند، کسی که بیشترین سود را از فتنه قتل عثمان برد، معاویه و کسی که بیش از همه از این فتنه زیان دید، علی(ع) بود.
این سخن تا حدّی قابل قبول است، یعنی فتنههایی که در دوران حکومت امیرمؤمنان به وقوع پیوست کاملاً متفاوت با فتنه هایی است که قبل از خلافت آن حضرت نمایان می گردید؛ اما پرسش این است که ما می دانیم قبل از این تاریخ همواره فتنهگرانی در جامعه اسلامی بودند و در زمان رسول خدا هر از چندی فتنههایی را برپا می کردند، چرا وقتی شبیه همین نوع فتنهها در زمان رسول خدا رخ می داد به یک مشکل گسترده و ریشه دار اجتماعی تبدیل نمیشد و دستاویزی برای فروپاشی و تضعیف نظام اسلامی قرار نمیگرفت؛ ولی در دروان حکومت امیرمؤمنان شبهه ها روز به روز در دل جامعه رسوخ میکرد و دامنه فتنهها گسترش مییافت. برای تبیین این پرسش و شفافتر شدن سؤال به برخی از فتنههای دوران رسول خدا اشاره میکنیم:
در سال ششم هجری هنگام بازگشت مسلمانان از غزوه بنیمصطلق بین یکی از انصار و یکی از مهاجران بر سرِ گرفتن آب از چاهی درگیری به وجود آمد و هریک قبیله خود را به کمک طلبید، عبدالله بن أُبی (سرکرده منافقان مدینه) سعی کرد این نزاع را که یک دعوای شخصی بود به نزاع قبیلگی بین مهاجران و انصار تبدیل کند۶۳؛ ولی رسول خدا بعداز شنیدن فریاد آن دو فرمودند: «دعوها فإنّها منتنة؛ رهایشان کنید، این سخن بدبویی است.»۶۴ سپس فوراً دستور حرکت را صادر فرمودند و با حرکت لشکر، جو آرام شد۶۵.
در سال نهم هجری فتنه ساختن مسجد ضِرار در قُبا توسط منافقان با آتش زدن مسجدشان به دستور رسول خدا در نطفه خفه شد.۶۶
سایر فتنههای عصر نبوی مانند داستان إفک و اعتراض برخی اصحاب به اعطای سهم ویژه قریش از غنائم جنگ حنین و مانند آن نیز با میانجیگری رسول خدا بعد از مدت کوتاهی حل و فصل میشد.
چرا در زمان حکومت امیرمؤمنان جامعه فتنهخیز شده بود؟ چرا آتش فتنه به صورت پی درپی برافروخته میشد و روز به روز دامنه اش گسترش مییافت؟ چرا توصیههای آن حضرت فتنهها را خاموش نمیکرد؟
بیتردید نقص از امام نبوده است؛ چرا که آن حضرت رهبری معصوم از گناه و خطا و اشتباه بود. بنابراین علت فتنه خیزی شدن جامعه علوی که بروز و گسترش شک و شبهه، تردید و انحراف، دستمایه بروز آن بوده را باید در درون جامعه آن زمان جست و جو کرد.۶۷
تا اینجا معلوم گردید سه عامل جنگ های داخلی، تقسیم مساوی بیتالمال و فتنه ها ضربه های درخوری به حکومت حضرت امیر وارد آورده اند، اما در این میان سختیها و طولانی شدن جنگ ها موجب ایجاد یأس و نومیدی در جامعه وسستی سپاه امیرمؤمنان در یاری آن حضرت گردید. از این رو سهم حداکثری در تضعیف حکومت حضرت داشت؛ اما برپا کنندگان جنگ ها غالباً نخبگان منحرف و دنیازده و جاه طلب و جاهل بوده اند. تقسیم مساوی بیتالمال گرچه موجب کاهش یافتن منافع برخی از خواص و صاحبان مُکنت شد؛ ولی موجب رضایتمندی توده متوسط و مستضعف گردید. از این رو سهم چندانی در زوال مقبولیت حکومت علوی نداشت؛ اما فتنههای پی در پی ناشی از قتل عثمان نیز خود مولود انحراف خواص بود.
از سوی دیگر شبیه این مشکلات قبل از این تاریخ نیز در حکومت رسول خدا نیز وجود داشت. به علاوه شخصیت امیرمؤمنان مانند رسولاکرم شخصیتی کامل و معصوم بود؛ به گونهای که همه شرایط لازم و کافی برای مدیریت و حاکمیت جامعه اسلامی را داشت. بنابراین جای این پرسش همچنان باقی است که به چه دلیل نه تنها شخصیت او نظیر شخصیت رسول اکرم در جامعه الگو قرار نگرفت و کلامش فصل الخطاب نبود؛ بلکه هر از چندی غائله و شورشی علیه او بروز میکرد و روز به روز دامنه اش برافروختهتر میشد تا جایی که به جدایی مردم از آن حضرت منتهی گردید.
4. لغزش خواص
وقتی علت جدایی مردم عراق و حجاز از جبهه علوی را بررسی میکنیم، میبینیم همواره جدایی مردم از آن حضرت با تحریک برخی از شخصیتهای برجسته و چهرههای متنفذ بوده است. به عنوان نمونه مردم بصره در جنگ جمل با تحریک عایشه، طلحه و زبیر در مقابل حضرت ایستاده اند، خیل کثیری از شمشیرزنانِ کوفه نیز با تحریک ابوموسی اشعری از یاری حضرت در جنگ جمل خودداری ورزیدند. هزاران نفر از سپاه امیرمومنان در میدان جنگ صفین با خیانت أَشعث بن قیس، زید بن حصین و مسعر بن فدکی، آن حضرت را وادار به پذیرش حکمیت کردهاند. بدین وسیله فرصت مناسبی برای تجدید قوای سپاه شام و استمرار حکومت معاویه فراهم نمودند؛ زیرا وقتی برخی از شخصیتهای معروف سپاه امیرمومنان آتش بس را پذیرفتند، بیست هزار نفراز سپاه حضرت از ادامه جنگ دست برداشته و از آن حضرت خواستند حمله مالک اشتر به سپاه معاویه را متوقف کند و آتشبس را بپذیرد.
همچنین وقتی افرادی چون خِرّیت بن راشد، عبدالله بن کوّاء یَشکُری، حَرقُوص بن زُهیر(ذُوالخُویصره)، عروة بن أُدَیِّه و عبدالله بن وهب راسبی، به حکمیتی که بر امام (علیه السلام) تحمیل گردیده بود اعتراض کرده و حضرت را کافر خواندند، خیل کثیری از افراد نادان تحت عنوان خوارج از حضرت جدا شده و جنگ نهروان را بر ضد آن حضرت به راه انداختند.
این امور قراینی است که به وضوح نشان می دهد یکی از عوامل اساسی از بین رفتن اقتدار حکومت علی (علیه السلام) لغزش و ریزش خواص و نخبگان جامعه بوده است. اکثر خواص زمان رسول خدا
(صلی الله علیه و آله) در برابر آن بزرگوار عرض اندام نمیکردند، «أنا رَجُل» نمیگفتند، تابع بودند؛ ولی خواص زمان امیرمؤمنان(علیه السلام) خود را در برابر حضرت صاحب نظر می دانستند.
بنابراین گرچه عوامل گوناگونی در غربت امام(علیه السلام) نقش ایفا کرده اند؛ ولی در این میان، سهم خواص نسبت به سایر عوامل، حائز اهمیت ویژه و در خور تحلیل و تفسیر است، یعنى اگر با تأمل، حوادث عصر حاکمیت على(علیه السلام) را پیگیرى کنیم، به این نتیجه مى رسیم که به موازات کج روى و انحراف و عصیانگرى خواص، کوتاهی و نافرمانی عامه مردم نسبت به آن حضرت افزایش یافته و در نتیجه، پایههاى حاکمیت ایشان روز به روز سستتر گردید. در نتیجه باید دست هاى ناپاکى که در میان صفوف به هم پیوسته یاران حضرت، تخم نفاق و تفرقه پاشیدند و موجب بروز اختلافات و تفرقه میان شیعیان آن حضرت شدند، شناسایی شوند. این افراد همان خواص منحرفی هستند که موضوع پژوهش حاضر می باشند. به حولُ و قوه الهی در صفحات آینده لغزشها و ریزشهای خواص در حکومت امیرمومنان(علیهالسلام) و سرچشمه های انحرافشان مورد بررسی قرار خواهدگرفت.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
حجتالاسلام دکتر جواد سلیمانیامیری : البته اگر مقصود مدائنی از (عرب) سران اصحاب پیامبر(ص) و خواص جامعه بوده مقبول است، ولی اگر مراد توده یاران حضرت و مسلمانان بوده این سخن نیز در خور تأمل است؛ زیرا دیوانی که عمر برای تقسیم بیتالمال ترتیب داده بود، موجب اختلاف طبقاتی شد. براساس گزارشهای باقی مانده از دیوان مذکور تفاضل درآمد افراد از بیتالمال به چندین هزار درهم رسیده بود به گونه ای که مردم عادی مدینه بیست و پنج درهم ولی برخی از خواص مدینه بین چهار، پنج تا دوازده هزار درهم عطا دریافت می کردند۶۲ که این کار مصداق بارزِ بیعدالتی در توزیع درآمد بیتالمال محسوب میشد و به صورت طبیعی توده مردم ( کسانی را که از امتیازات ویژه محروم بودند) را ناراضی میکرد. از این رو سیره حضرت عادلانه بوده و از آنجا که عدالت مایه قوام حکومت و ملایم طبع توده مردم است، نمیتواند سبب جدایی مردم از حکومت شود. از این رو باید سخن امثال مدائنی را بر جدایی خواص ( کسانی که طبع زیادهخواهی دارند) حمل کرد، نه توده مردم.
البته اگر مقصود مدائنی از (عرب) سران اصحاب پیامبر(ص) و خواص جامعه بوده مقبول است، ولی اگر مراد توده یاران حضرت و مسلمانان بوده این سخن نیز در خور تأمل است؛ زیرا دیوانی که عمر برای تقسیم بیتالمال ترتیب داده بود، موجب اختلاف طبقاتی شد. براساس گزارشهای باقی مانده از دیوان مذکور تفاضل درآمد افراد از بیتالمال به چندین هزار درهم رسیده بود به گونه ای که مردم عادی مدینه بیست و پنج درهم ولی برخی از خواص مدینه بین چهار، پنج تا دوازده هزار درهم عطا دریافت می کردند۶۲ که این کار مصداق بارزِ بیعدالتی در توزیع درآمد بیتالمال محسوب میشد و به صورت طبیعی توده مردم ( کسانی را که از امتیازات ویژه محروم بودند) را ناراضی میکرد. از این رو سیره حضرت عادلانه بوده و از آنجا که عدالت مایه قوام حکومت و ملایم طبع توده مردم است، نمیتواند سبب جدایی مردم از حکومت شود. از این رو باید سخن امثال مدائنی را بر جدایی خواص ( کسانی که طبع زیادهخواهی دارند) حمل کرد، نه توده مردم.
از سوی دیگر اگر عدالت اقتصادی و تقسیم مساوی بیتالمال را موجب جدایی مردم از علی (ع) بدانیم، باید پرسید چرا زمان رسول خدا و خلیفه اول و اوایل حکومت خلیفه دوم که بیتالمال به صورت مساوی تقسیم میشد، مردم از دور آنان پراکنده نشدند و پایه حکومت شان سست نگردید. به علاوه مدائنی خود می گوید عدهای از یاران علی(ع)نزدش آمده ، از او خواستند به اشراف عرب و قریش نسبت به موالی و عجم سهم افزونتری از بیتالمال بدهد. این سخن نشان میدهد که مقصود از (عرب) همان خواص منحرف بودهاند، نه عوام آنها.
3. فتنهها
شاید کسانی گمان کنند علت زوال اقتدار نظام علوی فتنه هایی چون قتل عثمان و جنگ با اهل قبله، قرآن برسرنِی کردن سپاه شام، امضای سند تحکیم بوده است؛ زیرا این فتنهها موجب سردرگمی مردم و گمراهی و حیرت شان گردید، به گونهای که تشخیص حق و باطل در آن دشوار گردید و عده زیادی را به انحراف و جدایی از امام علی(ع) کشاند؛ به عنوان نمونه فتنه قتل عثمان دستاویز جنگ جمل و صفین قرار گرفت به گونه ای که بصریان و شامیان به بهانه خونخواهی خلیفه مظلوم عثمان به جنگ با امیرمؤمنان آمدند. اساساً اگر عثمان به مرگ طبیعی میمرد و علی به خلافت میرسید حوادث به گونه دیگری رقم میخورد؛ ولی بنیامیّه عثمان را عمداً به کشتن دادند تا از آن بهرهبرداری کنند، کسی که بیشترین سود را از فتنه قتل عثمان برد، معاویه و کسی که بیش از همه از این فتنه زیان دید، علی(ع) بود.
این سخن تا حدّی قابل قبول است، یعنی فتنههایی که در دوران حکومت امیرمؤمنان به وقوع پیوست کاملاً متفاوت با فتنه هایی است که قبل از خلافت آن حضرت نمایان می گردید؛ اما پرسش این است که ما می دانیم قبل از این تاریخ همواره فتنهگرانی در جامعه اسلامی بودند و در زمان رسول خدا هر از چندی فتنههایی را برپا می کردند، چرا وقتی شبیه همین نوع فتنهها در زمان رسول خدا رخ می داد به یک مشکل گسترده و ریشه دار اجتماعی تبدیل نمیشد و دستاویزی برای فروپاشی و تضعیف نظام اسلامی قرار نمیگرفت؛ ولی در دروان حکومت امیرمؤمنان شبهه ها روز به روز در دل جامعه رسوخ میکرد و دامنه فتنهها گسترش مییافت. برای تبیین این پرسش و شفافتر شدن سؤال به برخی از فتنههای دوران رسول خدا اشاره میکنیم:
در سال ششم هجری هنگام بازگشت مسلمانان از غزوه بنیمصطلق بین یکی از انصار و یکی از مهاجران بر سرِ گرفتن آب از چاهی درگیری به وجود آمد و هریک قبیله خود را به کمک طلبید، عبدالله بن أُبی (سرکرده منافقان مدینه) سعی کرد این نزاع را که یک دعوای شخصی بود به نزاع قبیلگی بین مهاجران و انصار تبدیل کند۶۳؛ ولی رسول خدا بعداز شنیدن فریاد آن دو فرمودند: «دعوها فإنّها منتنة؛ رهایشان کنید، این سخن بدبویی است.»۶۴ سپس فوراً دستور حرکت را صادر فرمودند و با حرکت لشکر، جو آرام شد۶۵.
در سال نهم هجری فتنه ساختن مسجد ضِرار در قُبا توسط منافقان با آتش زدن مسجدشان به دستور رسول خدا در نطفه خفه شد.۶۶
سایر فتنههای عصر نبوی مانند داستان إفک و اعتراض برخی اصحاب به اعطای سهم ویژه قریش از غنائم جنگ حنین و مانند آن نیز با میانجیگری رسول خدا بعد از مدت کوتاهی حل و فصل میشد.
چرا در زمان حکومت امیرمؤمنان جامعه فتنهخیز شده بود؟ چرا آتش فتنه به صورت پی درپی برافروخته میشد و روز به روز دامنه اش گسترش مییافت؟ چرا توصیههای آن حضرت فتنهها را خاموش نمیکرد؟
بیتردید نقص از امام نبوده است؛ چرا که آن حضرت رهبری معصوم از گناه و خطا و اشتباه بود. بنابراین علت فتنه خیزی شدن جامعه علوی که بروز و گسترش شک و شبهه، تردید و انحراف، دستمایه بروز آن بوده را باید در درون جامعه آن زمان جست و جو کرد.۶۷
تا اینجا معلوم گردید سه عامل جنگ های داخلی، تقسیم مساوی بیتالمال و فتنه ها ضربه های درخوری به حکومت حضرت امیر وارد آورده اند، اما در این میان سختیها و طولانی شدن جنگ ها موجب ایجاد یأس و نومیدی در جامعه وسستی سپاه امیرمؤمنان در یاری آن حضرت گردید. از این رو سهم حداکثری در تضعیف حکومت حضرت داشت؛ اما برپا کنندگان جنگ ها غالباً نخبگان منحرف و دنیازده و جاه طلب و جاهل بوده اند. تقسیم مساوی بیتالمال گرچه موجب کاهش یافتن منافع برخی از خواص و صاحبان مُکنت شد؛ ولی موجب رضایتمندی توده متوسط و مستضعف گردید. از این رو سهم چندانی در زوال مقبولیت حکومت علوی نداشت؛ اما فتنههای پی در پی ناشی از قتل عثمان نیز خود مولود انحراف خواص بود.
از سوی دیگر شبیه این مشکلات قبل از این تاریخ نیز در حکومت رسول خدا نیز وجود داشت. به علاوه شخصیت امیرمؤمنان مانند رسولاکرم شخصیتی کامل و معصوم بود؛ به گونهای که همه شرایط لازم و کافی برای مدیریت و حاکمیت جامعه اسلامی را داشت. بنابراین جای این پرسش همچنان باقی است که به چه دلیل نه تنها شخصیت او نظیر شخصیت رسول اکرم در جامعه الگو قرار نگرفت و کلامش فصل الخطاب نبود؛ بلکه هر از چندی غائله و شورشی علیه او بروز میکرد و روز به روز دامنه اش برافروختهتر میشد تا جایی که به جدایی مردم از آن حضرت منتهی گردید.
4. لغزش خواص
وقتی علت جدایی مردم عراق و حجاز از جبهه علوی را بررسی میکنیم، میبینیم همواره جدایی مردم از آن حضرت با تحریک برخی از شخصیتهای برجسته و چهرههای متنفذ بوده است. به عنوان نمونه مردم بصره در جنگ جمل با تحریک عایشه، طلحه و زبیر در مقابل حضرت ایستاده اند، خیل کثیری از شمشیرزنانِ کوفه نیز با تحریک ابوموسی اشعری از یاری حضرت در جنگ جمل خودداری ورزیدند. هزاران نفر از سپاه امیرمومنان در میدان جنگ صفین با خیانت أَشعث بن قیس، زید بن حصین و مسعر بن فدکی، آن حضرت را وادار به پذیرش حکمیت کردهاند. بدین وسیله فرصت مناسبی برای تجدید قوای سپاه شام و استمرار حکومت معاویه فراهم نمودند؛ زیرا وقتی برخی از شخصیتهای معروف سپاه امیرمومنان آتش بس را پذیرفتند، بیست هزار نفراز سپاه حضرت از ادامه جنگ دست برداشته و از آن حضرت خواستند حمله مالک اشتر به سپاه معاویه را متوقف کند و آتشبس را بپذیرد.
همچنین وقتی افرادی چون خِرّیت بن راشد، عبدالله بن کوّاء یَشکُری، حَرقُوص بن زُهیر(ذُوالخُویصره)، عروة بن أُدَیِّه و عبدالله بن وهب راسبی، به حکمیتی که بر امام (علیه السلام) تحمیل گردیده بود اعتراض کرده و حضرت را کافر خواندند، خیل کثیری از افراد نادان تحت عنوان خوارج از حضرت جدا شده و جنگ نهروان را بر ضد آن حضرت به راه انداختند.
این امور قراینی است که به وضوح نشان می دهد یکی از عوامل اساسی از بین رفتن اقتدار حکومت علی (علیه السلام) لغزش و ریزش خواص و نخبگان جامعه بوده است. اکثر خواص زمان رسول خدا
(صلی الله علیه و آله) در برابر آن بزرگوار عرض اندام نمیکردند، «أنا رَجُل» نمیگفتند، تابع بودند؛ ولی خواص زمان امیرمؤمنان(علیه السلام) خود را در برابر حضرت صاحب نظر می دانستند.
بنابراین گرچه عوامل گوناگونی در غربت امام(علیه السلام) نقش ایفا کرده اند؛ ولی در این میان، سهم خواص نسبت به سایر عوامل، حائز اهمیت ویژه و در خور تحلیل و تفسیر است، یعنى اگر با تأمل، حوادث عصر حاکمیت على(علیه السلام) را پیگیرى کنیم، به این نتیجه مى رسیم که به موازات کج روى و انحراف و عصیانگرى خواص، کوتاهی و نافرمانی عامه مردم نسبت به آن حضرت افزایش یافته و در نتیجه، پایههاى حاکمیت ایشان روز به روز سستتر گردید. در نتیجه باید دست هاى ناپاکى که در میان صفوف به هم پیوسته یاران حضرت، تخم نفاق و تفرقه پاشیدند و موجب بروز اختلافات و تفرقه میان شیعیان آن حضرت شدند، شناسایی شوند. این افراد همان خواص منحرفی هستند که موضوع پژوهش حاضر می باشند. به حولُ و قوه الهی در صفحات آینده لغزشها و ریزشهای خواص در حکومت امیرمومنان(علیهالسلام) و سرچشمه های انحرافشان مورد بررسی قرار خواهدگرفت.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
از سوی دیگر اگر عدالت اقتصادی و تقسیم مساوی بیتالمال را موجب جدایی مردم از علی (ع) بدانیم، باید پرسید چرا زمان رسول خدا و خلیفه اول و اوایل حکومت خلیفه دوم که بیتالمال به صورت مساوی تقسیم میشد، مردم از دور آنان پراکنده نشدند و پایه حکومت شان سست نگردید. به علاوه مدائنی خود می گوید عدهای از یاران علی(ع)نزدش آمده ، از او خواستند به اشراف عرب و قریش نسبت به موالی و عجم سهم افزونتری از بیتالمال بدهد. این سخن نشان میدهد که مقصود از (عرب) همان خواص منحرف بودهاند، نه عوام آنها.
3. فتنهها
شاید کسانی گمان کنند علت زوال اقتدار نظام علوی فتنه هایی چون قتل عثمان و جنگ با اهل قبله، قرآن برسرنِی کردن سپاه شام، امضای سند تحکیم بوده است؛ زیرا این فتنهها موجب سردرگمی مردم و گمراهی و حیرت شان گردید، به گونهای که تشخیص حق و باطل در آن دشوار گردید و عده زیادی را به انحراف و جدایی از امام علی(ع) کشاند؛ به عنوان نمونه فتنه قتل عثمان دستاویز جنگ جمل و صفین قرار گرفت به گونه ای که بصریان و شامیان به بهانه خونخواهی خلیفه مظلوم عثمان به جنگ با امیرمؤمنان آمدند. اساساً اگر عثمان به مرگ طبیعی میمرد و علی به خلافت میرسید حوادث به گونه دیگری رقم میخورد؛ ولی بنیامیّه عثمان را عمداً به کشتن دادند تا از آن بهرهبرداری کنند، کسی که بیشترین سود را از فتنه قتل عثمان برد، معاویه و کسی که بیش از همه از این فتنه زیان دید، علی(ع) بود.
این سخن تا حدّی قابل قبول است، یعنی فتنههایی که در دوران حکومت امیرمؤمنان به وقوع پیوست کاملاً متفاوت با فتنه هایی است که قبل از خلافت آن حضرت نمایان می گردید؛ اما پرسش این است که ما می دانیم قبل از این تاریخ همواره فتنهگرانی در جامعه اسلامی بودند و در زمان رسول خدا هر از چندی فتنههایی را برپا می کردند، چرا وقتی شبیه همین نوع فتنهها در زمان رسول خدا رخ می داد به یک مشکل گسترده و ریشه دار اجتماعی تبدیل نمیشد و دستاویزی برای فروپاشی و تضعیف نظام اسلامی قرار نمیگرفت؛ ولی در دروان حکومت امیرمؤمنان شبهه ها روز به روز در دل جامعه رسوخ میکرد و دامنه فتنهها گسترش مییافت. برای تبیین این پرسش و شفافتر شدن سؤال به برخی از فتنههای دوران رسول خدا اشاره میکنیم:
در سال ششم هجری هنگام بازگشت مسلمانان از غزوه بنیمصطلق بین یکی از انصار و یکی از مهاجران بر سرِ گرفتن آب از چاهی درگیری به وجود آمد و هریک قبیله خود را به کمک طلبید، عبدالله بن أُبی (سرکرده منافقان مدینه) سعی کرد این نزاع را که یک دعوای شخصی بود به نزاع قبیلگی بین مهاجران و انصار تبدیل کند۶۳؛ ولی رسول خدا بعداز شنیدن فریاد آن دو فرمودند: «دعوها فإنّها منتنة؛ رهایشان کنید، این سخن بدبویی است.»۶۴ سپس فوراً دستور حرکت را صادر فرمودند و با حرکت لشکر، جو آرام شد۶۵.
در سال نهم هجری فتنه ساختن مسجد ضِرار در قُبا توسط منافقان با آتش زدن مسجدشان به دستور رسول خدا در نطفه خفه شد.۶۶
سایر فتنههای عصر نبوی مانند داستان إفک و اعتراض برخی اصحاب به اعطای سهم ویژه قریش از غنائم جنگ حنین و مانند آن نیز با میانجیگری رسول خدا بعد از مدت کوتاهی حل و فصل میشد.
چرا در زمان حکومت امیرمؤمنان جامعه فتنهخیز شده بود؟ چرا آتش فتنه به صورت پی درپی برافروخته میشد و روز به روز دامنه اش گسترش مییافت؟ چرا توصیههای آن حضرت فتنهها را خاموش نمیکرد؟
بیتردید نقص از امام نبوده است؛ چرا که آن حضرت رهبری معصوم از گناه و خطا و اشتباه بود. بنابراین علت فتنه خیزی شدن جامعه علوی که بروز و گسترش شک و شبهه، تردید و انحراف، دستمایه بروز آن بوده را باید در درون جامعه آن زمان جست و جو کرد.۶۷
تا اینجا معلوم گردید سه عامل جنگ های داخلی، تقسیم مساوی بیتالمال و فتنه ها ضربه های درخوری به حکومت حضرت امیر وارد آورده اند، اما در این میان سختیها و طولانی شدن جنگ ها موجب ایجاد یأس و نومیدی در جامعه وسستی سپاه امیرمؤمنان در یاری آن حضرت گردید. از این رو سهم حداکثری در تضعیف حکومت حضرت داشت؛ اما برپا کنندگان جنگ ها غالباً نخبگان منحرف و دنیازده و جاه طلب و جاهل بوده اند. تقسیم مساوی بیتالمال گرچه موجب کاهش یافتن منافع برخی از خواص و صاحبان مُکنت شد؛ ولی موجب رضایتمندی توده متوسط و مستضعف گردید. از این رو سهم چندانی در زوال مقبولیت حکومت علوی نداشت؛ اما فتنههای پی در پی ناشی از قتل عثمان نیز خود مولود انحراف خواص بود.
از سوی دیگر شبیه این مشکلات قبل از این تاریخ نیز در حکومت رسول خدا نیز وجود داشت. به علاوه شخصیت امیرمؤمنان مانند رسولاکرم شخصیتی کامل و معصوم بود؛ به گونهای که همه شرایط لازم و کافی برای مدیریت و حاکمیت جامعه اسلامی را داشت. بنابراین جای این پرسش همچنان باقی است که به چه دلیل نه تنها شخصیت او نظیر شخصیت رسول اکرم در جامعه الگو قرار نگرفت و کلامش فصل الخطاب نبود؛ بلکه هر از چندی غائله و شورشی علیه او بروز میکرد و روز به روز دامنه اش برافروختهتر میشد تا جایی که به جدایی مردم از آن حضرت منتهی گردید.
4. لغزش خواص
وقتی علت جدایی مردم عراق و حجاز از جبهه علوی را بررسی میکنیم، میبینیم همواره جدایی مردم از آن حضرت با تحریک برخی از شخصیتهای برجسته و چهرههای متنفذ بوده است. به عنوان نمونه مردم بصره در جنگ جمل با تحریک عایشه، طلحه و زبیر در مقابل حضرت ایستاده اند، خیل کثیری از شمشیرزنانِ کوفه نیز با تحریک ابوموسی اشعری از یاری حضرت در جنگ جمل خودداری ورزیدند. هزاران نفر از سپاه امیرمومنان در میدان جنگ صفین با خیانت أَشعث بن قیس، زید بن حصین و مسعر بن فدکی، آن حضرت را وادار به پذیرش حکمیت کردهاند. بدین وسیله فرصت مناسبی برای تجدید قوای سپاه شام و استمرار حکومت معاویه فراهم نمودند؛ زیرا وقتی برخی از شخصیتهای معروف سپاه امیرمومنان آتش بس را پذیرفتند، بیست هزار نفراز سپاه حضرت از ادامه جنگ دست برداشته و از آن حضرت خواستند حمله مالک اشتر به سپاه معاویه را متوقف کند و آتشبس را بپذیرد.
همچنین وقتی افرادی چون خِرّیت بن راشد، عبدالله بن کوّاء یَشکُری، حَرقُوص بن زُهیر(ذُوالخُویصره)، عروة بن أُدَیِّه و عبدالله بن وهب راسبی، به حکمیتی که بر امام (علیه السلام) تحمیل گردیده بود اعتراض کرده و حضرت را کافر خواندند، خیل کثیری از افراد نادان تحت عنوان خوارج از حضرت جدا شده و جنگ نهروان را بر ضد آن حضرت به راه انداختند.
این امور قراینی است که به وضوح نشان می دهد یکی از عوامل اساسی از بین رفتن اقتدار حکومت علی (علیه السلام) لغزش و ریزش خواص و نخبگان جامعه بوده است. اکثر خواص زمان رسول خدا
(صلی الله علیه و آله) در برابر آن بزرگوار عرض اندام نمیکردند، «أنا رَجُل» نمیگفتند، تابع بودند؛ ولی خواص زمان امیرمؤمنان(علیه السلام) خود را در برابر حضرت صاحب نظر می دانستند.
بنابراین گرچه عوامل گوناگونی در غربت امام(علیه السلام) نقش ایفا کرده اند؛ ولی در این میان، سهم خواص نسبت به سایر عوامل، حائز اهمیت ویژه و در خور تحلیل و تفسیر است، یعنى اگر با تأمل، حوادث عصر حاکمیت على(علیه السلام) را پیگیرى کنیم، به این نتیجه مى رسیم که به موازات کج روى و انحراف و عصیانگرى خواص، کوتاهی و نافرمانی عامه مردم نسبت به آن حضرت افزایش یافته و در نتیجه، پایههاى حاکمیت ایشان روز به روز سستتر گردید. در نتیجه باید دست هاى ناپاکى که در میان صفوف به هم پیوسته یاران حضرت، تخم نفاق و تفرقه پاشیدند و موجب بروز اختلافات و تفرقه میان شیعیان آن حضرت شدند، شناسایی شوند. این افراد همان خواص منحرفی هستند که موضوع پژوهش حاضر می باشند. به حولُ و قوه الهی در صفحات آینده لغزشها و ریزشهای خواص در حکومت امیرمومنان(علیهالسلام) و سرچشمه های انحرافشان مورد بررسی قرار خواهدگرفت.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
۹۴/۰۴/۱۳