«طلبه شهید هادی ذوالفقاری»؛ از آجری که در فتنه به صورتش زدند تا ارادت به «موج الحسین»
شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ق.ظ
.
خبرگزاری تسنیم: هادی ذوالفقاری، طلبه شهید مدافع حرم را در همان
وادیالسلام، که شهره به آرامگاه مؤمنین است به خاک سپردند. حالا خانوادهاش او را
روایت میکنند از آجری که در فتنه به صورتش زدند تا هیئت «رهروان شهدا» پاتوق بچههای
نسل پنجم انقلاب.
مسجدموسیبن جعفر(ع) مسجدی است حوالی میدان خراسان. جایی
که «هادی ذوالفقاری» بیشتر وقتش را در آن میگذراند. اتاقمم بسیج مسجد در همان نگاه
اول یک اتاق ساده است و در اتاقی ساده شاید چیزی برای جلب توجه وجود نداشته باشد
جز دیوارهای پوشیده شده از بنرهای نام ِ اهل بیت(ع) که خود هادی ذوالفقاری آنها
را طراحی کرده است. شاید هیچکس فکرش را نمیکرد اتاق بسیجی که به نگاه و انتخابهای
او طراحی و آراسته شده است روزی محلی برای مصاحبه با خانوادهاش باشد. مصاحبهای
با محوریت شهادت فرزندشان. شهید هادی ذوالفقاری متولد سال 1367 است. به تعبیر آنها
زندگی هادی از جایی به صورت جدیتر شروع میشود
که دنیای ساده طلبگی را به همه
زرق و برقهای دنیای جوانیاش ترجیح میدهد
.
مریم سیبانی»، مادر شهید ذوالفقاری است. غیر از هادی چهار فرزند
دیگر هم دارد. سه تا چهار سال است که به خاطر علاقه پسرش به درس خواندن در نجف، از
هادی دور مانده است. این دلتنگی در میان گفتههایش پیداست. میگوید: «هادی سه چهار
سالی میشد که برای درس طلبگی و حوزه علمیه به نجف رفته بود. قم را انتخاب نکرد
چون نجف را بیشتر دوست داشت. من سختم نبود چون قبول داشتم نجف جای خوبی است، حضرت
علی(ع) آنجا است به خاطر همین هم موافقت کردم. هادی هر سال ماه رمضان برمیگشت و
پیشمان میآمد.»
دلتنگی برای همه اعضای خانواده سخت است اما در این سختی
مادر سهم بیشتری دارد. این را از چشمهای همهیشان میشود، فهمید. به خصوص بعد از
غم پرکشیدن هادی. نگاهی به عکسهای روی دیوار میاندازند و همین که نگاهشان به
تصویر این شهید میافتد اشک بر صورتشان جاری میشود. میگویند «هرچه فرزند عزیزتر
دلتنگیاش هم بیشتر. آن هم وقتی عاقبت یک تربیت اسلامی به شهادت ختم شود.»
مادر شهید ذوالفقاری هم مانند همهمادران شهدای دیگر
معتقد است خودش کاری نکرده و همه لطفها از سوی خداوند دستان او را مشایعت کرده
است. او همه سعیاش را کرده تا بچههایش با معارف اهل بیتی بار بیایند اما خودش
هادی را یک جور دیگری میداند و میگوید: «کمک خداوند لحظه به لحظه زندگی همراه
بود که توانستم دین را در تربیت بچهها جاری کنم. اهل بیت(ع) کنارمان بودند. من
بچهها را از کودکی با قرآن و اهل بیت(ع) آشنا کردم. از سرگذشت امامان، معانی آیهها
و سورههای مختلف قرآن برایشان حرف میزدم، دعا و زیارت عاشورا را مرتب در خانه
برایشان میخواندم. برای تربیت بچهها همه چیز را رعایت میکردم. این رعایت از
همان دوران بارداریام مورد توجه بود. مادرم از بچگی به من یادم داده بود که دوران
بارداری هرچیزی بخوریم روی بچهمان تاثیر میگذارد و باید احتیاط کنیم. مثلاً هر
حرفی نزنیم. هر لقمهای نخوریم و این مراقبتها را در دوران شیردهی هم رعایت میکردیم.
با وضو باشیم و به مسائل مختلفی در کنار آن توجه کنیم. هیچوقت از چیز بدی در خانه
حرف نمیشد. سرگرمی موجود در خانه درس و کتاب بود. مثلاً الان با اینکه سن و سالی
از من گذشته است، رفتهام دنبال ادامه تحصیل و برای اول نظری ثبتنام کردهام. این
اهمیت به درس در تمام بچهها وجود داشت و همهشان را جوری بزرگ کردیم که درس از
اولویتهای مهمشان باشد تا دیگر دنبال سرگرمیهای غلط نروند.»
از بچگی برای نماز شب به خط میشدیم
گاهی که به عکس پسرش نگاه میاندازد حرفش ناتمام میماند
برای لحظاتی رشته کلمات از دستش میرود دوباره که به خودش میآید بغضش را میخورد
و میگوید: «هادی کودکیاش خیلی شیطان نبود؛ اصلاً کودکی ِاذیت کنندهای نداشت. یک
چیز از ایام بچگی او هیچوقت از خاطرم نمیرود. او از همان دو سه سالگیاش هیچوقت
بدون شلوار جایی نمیرفت، نمیدانم هم از کجا یاد گرفته بود اما هیچوقت با لباس
خانه و بدون شلوار از خانه بیرون نمیرفت. حجب و حیای خاصی داشت بااینکه من مجبورش
نمیکردم که حتما از دوسه سالگی شلوار بپوشد اما خودش اینطور ترجیح داده بود. بین
بچههایم فقط هادی این اخلاق را داشت، بین لباس خانه و بیرون فرق میگذاشت.»
«زینب ذوالفقاری» خواهر بزرگ شهید ذوالفقاری یک سال از
او بزرگتر است. نگاهی آمیخته با اشک و لبخند میاندازد و در تأیید حرفهای مادرش
میگوید: «وقتی بچه بودیم مادرم ما را برای نماز شب خواندن به خط میکرد. میگفت
باید در قنوت از 40 مؤمن یاد کنیم و نام عدهای را هم به ما میگفت. با همه بچگی
مان یک سری اسم یادمان میماند و در آخر مادرم میگفت اگر یادتان رفت بگویید شهدا.
تا دم در پنج بچه پشت هم ردیف میایستادیم و نماز شب میخواندیم».
ماجرای قرائت زیارت عاشورا روی پشتبام و دستهای کوچک
هادی رو به آسمان
خواهر شهید هم معتقد است از همان اول برای مادرش مهم بود
کودکیشان چگونه میگذرد، با مثال حرفش را بیشتر توضیح میدهد و میگوید: «مادرم
ما را به پشت بام خانه میبُرد و نذر کرده بود 40 شب زیارت عاشورا بخواند. ما را
میبرد میگفت زیر آسمان که باشیم به خدا نزدیکتریم. هادی این فضا را خیلی دوست
داشت. مادرم میگفت وقتی من دعا میخوانم شما دستهایتان را بالا ببرید و الهی
آمین بگویید چون شما دلهای پاکتری دارید. در کنار دعای مادرم شیطنت هم میکردیم
و همه وقت را دست به سینه نمینشستیم اما الهی آمین را میگفتیم. هادی از همان
موقع راهش را شناخته بود. شبهای احیا مادرم، ما را به همین مسجد میآورد. گاهی
نماز میخواندیم و گاهی خوابمان میبرد. هادی آن موقع خیلی کوچک بود. مادرم
صدایمان میزد میگفت بلند شوید باید قرآن سر بگیرید. اگر بیدار میشدیم که هیچ
اگر نه مادرم خودش قرآن را باز میکرد و میگذاشت روی سرمان. از همان بچگی برایش
مهم بود این چیزها در تربیت بچههایش باشد و تأثیرش را هم گذاشت که هادی حالا
اینطوری عاقبت به خیر شده است
مادر شهید ذوالفقاری از دنیای شیرین کودکی ِ هادی دل میکند
و از ایام محصلی فرزندش میگوید: «هادی هم اهل درس بود هم اهل کار. از همان موقعی
که مدرسه میرفت هم درس میخواند هم بعد از مدرسه کار میکرد. یک مدت در تولیدی
مشغول بود و یک مدت هم خودش را با موتور سرگرم کرده بود؛ هیچوقت درس و کار را
کنار نگذاشت».
«محمدمهدی ذوالفقاری» برادر شهید ذوالفقاری سه سال از
هادی بزرگتر است. همانطور که اشک در چشمهایش حلقه زده همهاش به یک گوشه خیره میشود
و از خوبیهای برادرانهشان حرف میزند و میگوید: «هادی برادر خوبی برایم بود.
کوچکتر از من بود و هوایش را خیلی داشتم. در خانه شیطنتهای زیادی داشتیم و همه
آنها مثل فیلم جلوی چشمهایم مرور میشود».
مهدی ذوالفقاری جدا از دنیای مشترک و صمیمی ِ برادری،
برای مدتی شریک کاری هادی هم بوده است. این دو برادر پا به پای هم در بازار کار میکردند
و تداعی این خاطرات اندوه برادرانه کلام او را بیشتر میکند. او میگوید: «سه سال
و خوردهای پیش، قبل از اینکه هادی برای زندگیاش تصمیم جدی بگیرد هر دویمان در
بازار کار میکردیم. یک روز آمد و گفت دیگر نمیخواهم در بازار کار کنم. شب آمدم و
دوباره به او زنگ زدم گفتم برگرد دوست دارم کنار تو کار کنم گریهام گرفته بود.
اما هادی قبول نکرد، گفت: ناراحت نباش حضور من خیلی هم مهم نیست من باید بروم. اول
نگفته بود چه فکری در سر دارد اما او طلبگی را انتخاب کرده بود».
هادی ذوالفقاری پیش از اینکه به طلبگی بیندیشد یا برنامه
مشخصی برای زندگیاش داشته باشد، روز و شبهایش را با عشق به اهل بیت(ع) گره زده
بود. مادرش میگوید «انقدر عشق اهل بیت(ع) این روزها شعاری شده که شاید درک حقیقت
این کلام سخت باشد. اما من عشق واقعی را در هادی دیدم. هادی همیشه در خانه برای
خودش روضه میخواند. نوحه گوش میکرد و سینه میزد. هر وقت او را گوشهای از خانه
میدیدم زیر لب روضهخوانی میکرد و آرام آرام برای خودش نوا گرفته بود. فرقی نمیکرد
مشغول چه کاری است در همه حال ذکر حسین حسین از لبش نمیرفت. من به واقع فهمیدم
عشق هادی به اهل بیت(ع) حقیقت دارد. از بچگی هم به هیئت میرفت و با بچههای مسجد
رفت و آمد داشت».
هیئت «رهروان شهدا» را بچههای حوالی میدان خراسان خوب
میشناسند. شهید ذوالفقاری مداح این هیئت بود. هیئتی متشکل از جوانانی که در این
وانفسای دین و غیرت مشغول کار ارزشیاند. جوانانی که اغلب برای نسل پنجم انقلابند
و درک واضحی از سالهای جنگ ندارند اما برایشان مهم است از شهدا بگویند و دنبال
این روحیات باشند.
مطالب مرتبط:
«طلبه شهید هادی ذوالفقاری»؛ از آجری که در فتنه به صورتش زدند تا ارادت به «موج الحسین»
۹۴/۰۳/۰۲