یک «در حاشیه» واقعی در خیابان ولیعصر!
این یک یادداشت واقعی است؛ یک مکالمه واقعی که برحسب اتفاق تکرار تلخ و البته واقعی یکی از جنجالیترین بحثهای طنز تلویزیون در ماههای گذشته بود.
الناز خمامیزاده : خانم شما که سوپروایزر بیمارستان.... هستید، واقعاً جای تأسف داره که
اینرو ندونید. باید از همه بچههاش رضایتنامه بگیرید. تکتک فرزندها باید
برای عمل رضایت بدن.... من نمیدونم. بیماری نصف معدهاش رو گرفته... ما
سعی خودمونو میکنیم. به بچههاش بگین بیمار باید هرچه سریعتر عمل بشه. هر
یک دقیقه هم براش غنیمته.... چی! پول ندارن؟ وقتی پول ندارن چرا اومدن به
این بیمارستان؟ چه میدونم ببرنش بیمارستان فیاضبخش. مجبور نیستن بیمارشون
رو به بیمارستان خصوصی بیارن. بگین ببرن اونجا.(با طعنه) من نمیدونم
خانم بهشون بگید برن از آقای مهران مدیری بپرسن... چه میدونم ببرنش
فیاضبخش شاید بتونم تا یه ماه دیگه بهشون وقت بدم!.... و بعد صدای بسته
شدن گوشی که حکایت از قطع مکالمه داشت!
این یک یادداشت واقعی است؛ یک مکالمه واقعی که برحسب اتفاق تکرار تلخ و البته واقعی یکی از جنجالیترین بحثهای طنز تلویزیون در ماههای گذشته بود. دیروز خانم جراحی که در کمال تعجب سوار خطوط بیآرتی در خیابان ولیعصر شده بود، آنقدر خونسرد صحبت میکرد و در طعنه زدن به بیپولی همراهان بیمارش آنقدر راحت خندههای عصبی میکرد که انگار نه انگار دارد درباره یک موجود زنده صحبت میکند؛ مخلوقی از مخلوقات خدا که شاید نفسهای آخرش را میکشد؛ انسانی که در سختترین شرایط عمرش در تقلا میان مرگ و زندگی است و دشواری تجربه او را هیچکس و هیچکس به جز خود او نمیتواند درک کند.