رفته بودیم برای خدا بیل بزنیم
نامت کامران بود و دانشجوی دانشکدهی هنر بودی. سالهای سال زندگیات شده
بود زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری: «به شبهای شعر و گالریهای
نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را به مباحثات
بیهوده دربارهی چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با
جلوهفروشی و تظاهر به داناییِ بسیار، زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل
نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوزه را ـ بیآنکه آن
زمان خوانده باشمش ـ طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش
خودشان بگویند: عجب فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی
میفهمد...»(1)
در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، دمِ مسیحایی حضرت
روحالله مرتضایت کرد و آرام آرام شدی «سید مرتضایِ آوینی». از اوج
روشنفکری حرکت کردی به عمق مسلمانی. داشتههای قبل از انقلابت را به کناری
گذاشتی و راهی دیگر برگزیدی، راهی که در آن راه همهچیز خدایی است: «با
شروع انقلاب، حقیر، تمام نوشتههای خویش را اعم از تراوشات فلسفی،
داستانهای کوتاه، اشعار و... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم
که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم. و دیگر از خودم سخنی به میان
نیاوردم... به فرمودهی خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی رحمهالله علیه:
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. سعی کردم که خودم را از میان بردارم
تا هرچه هست خدا باشد...»(2)
بعد از انقلاب، با انبوهی از کارهایِ واجب
روی زمین مانده مواجه شدی. جهاد را انتخاب کردی و مؤمن جهادی بودن را،
مؤمنِ بصیر به میدانآمدهی اهل تلاش و مبارزه. فقر و محرومیتِ بهجامانده
از خاندان پهلوی، باید با اقداماتی عاجل و ریشهای درمان میشد؛ با
گامهایی بلند و تلاشهایی مجاهدانه و شبانهروز. مرتفعشدن عقبافتادگی
کشور، جز با جهاد و روحیهی جهادی ممکن نبود. این بود که تا حضرت امام
رحمهالله در 27 خرداد 58 فرمان تشکیل جهاد سازندگی را اعلام کرد، به جهاد
پیوستی و همنشینی با روستائیانِ فقیر و مظلوم و محروم را برگزیدی.
سید
مرتضی! تو با اینکه آرشیتکت بود و نویسنده و شاعر و فیلسوف و چه و چه، در
بین نهادهایی که انقلاب به وجود آورد، جهاد سازندگی را برگزیدی. «در
صحنههای مختلف، انقلاب، یک نهادهایی را به وجود آورد. اما در بین این
نهادها، جهاد سازندگی یک خصوصیتی دارد؛ چون مستقیم به سراغ یکی از
بزرگترین هدفهای انقلاب رفته و آن عبارت است از سازندگی
اجتماعی و انقلابی برای قشرهای محروم، که بیشتر روستائیان و مردم ضعیفی
هستند که در این مناطق زندگی میکنند؛ لذا بسیار جهادِ بابرکتی است. به نظر
من مهمترین کار جهاد سازندگی این بود که عرصه خدمت را به نقاطی برد که
تشنهی خدمت بودند؛ راههای دور، روستاها، استانهای محروم، مردمی که اصلاً
اسمی از آبادانی نشنیده بودند. البته قبلاً در کشور ما مسجد و مدرسه و
جاده و اتوبان و پل میساختند؛ اما کجا؟ همه در نقطههای متمرکز اصلی جلوی
چشم؛ آن اعماق اصلاً دیده نمیشد. مهمترین کار جهاد این بود که چشمها و
نگاهها و توجهات را به اعماق معطوف کرد. خیلی هم کار کردند؛ کارهایی که نه
آمارش داده شد و نه خیلیها فهمیدند.»(3)
«با شروع کار جهاد سازندگی در
سال پنجاهوهشت به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورتهای
موجود، رفتهرفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند.»(4) دوربین
دست گرفتی و خود را به نقاط محروم کشور رساندی. یکی از این نقاط محروم،
محرومترین مکان کشور بود؛ مکانی که حتی جایی روی نقشهی رسمی کشور برایش
وجود نداشت: بشاگرد!
سید مرتضی! اولین بار، بشاگرد و بشاگردیانِ عاشق و
باصفا و مؤمن و ولایتمدار را تو نشانمان دادی. مردمانی را برایمان به تصویر
کشیدی که ذهن آدم از تصور بزرگی و بزرگواریشان وامیماند. مردمانی که
هیچچیز جز نان ـ آنهم نان با آردِ هستهی خرما! ـ برای خوردن ندارند، آب و
برق ندارند و در کَپَر (آلونکهایی از نی و حصیر) زندگی میکنند، اما
تصویری از پیر جماران را زینتبخشِ کَپَرهاشان کردهاند. «آن روز که ما با
دکتر جهاد بهسوی بشاگرد به راه افتادیم، باورمان این نبود، و نه حتی
تصورمان. و نه حتی وقتی که از میان شیار کوهها و در مسیل سنگلاخ
رودخانههای خشک و در فراز و نشیب پهنهای که جز قافلهی قصه از آن عبور
نکرده بودند راه میجستیم، هرگز حتی به ذهنمان راه نمییافت که به دیاری
خواهیم رسید فراسوی یادها، که گویی هر آنچه ما از شهرهایمان راندهایم با
بادها به آنجا گریختهاند؛ از فقر، از جذام؛ از مالاریا... و عشق. بله،
عشق؛ عشق را هم که از شهرهایمان رانده بودیم، به آنجا گریخته بود. و رسیدیم
به دیاری که میدانستند که دکتر جهاد با ماست و میدانستند که دکتر یعنی
چه، اما نه فکر کنی که شفا را در دستهای ما میدیدند؛ همه اسمشان یا
خداداد بود یا علیداد، یعنی که خدا خلقمان کرده است و دردهایمان را علی
شفا میدهد... دیاری که تصویری از حضرت امام، تنها چراغ کلبهی تاریک آن
پیرزن بشاگردی است که چون وجدان روشن و بیداری میدرخشید.»(5)
سیّد!
بشاگرد و بشاگردیان را تو نشانمان دادی، با مستندی سی دقیقهای به نام «با
دکتر جهاد در بشاگرد».(6) دو سه سال بعد از آن مستند، در دلِ جبهههای جنگ
تحمیلی، آوازهی محرومیت بشاگردت، به گوش مجاهدی از جنس خودت رسید! حاج
عبدالله والی! والی، اولش که وصف محرومیت بشاگرد را در جبههها شنید، باورش
نشد چنین جایی در جمهوری اسلامی وجودِ خارجی داشته باشد. برای همین عازم
بشاگرد شد تا خود به چشم خود «غربت دیار فراموشی» را ببیند. دید، باورش شد،
و 23 سال زندگی خود را ـ از سال 61 تا سال 84، زمان فوتش ـ وقف بشاگرد کرد
تا بشاگرد دیار فراموشی نباشد و «از بشاگرد یاران خوبی برای امام زمان
خواهیم داشت.»(7)
سید مرتضی! حالا بشاگرد، با مردمانی بصیر و انقلابی،
خالص و باصفا، ساده و بیریا، به همت تلاشها و رشادتهای بیشائبه مرحوم
حاج عبدالله والی و اخوانش، مانند نگینی زیبا بر تارک انقلاب میدرخشد. و
این از اثرات حضور مخلصانهی چندروزهی تو در آن منطقه است. تویی که
«گمگشتههای دیار فراموشی، با دکتر جهاد در بشاگرد» را ساختی و با آن،
بشاگردِ غریب را از دوردست به نزدیک آوردی و ارمغان خدمت در آن را به
مجاهدان نظیر خودت هدیه کردی.
سید مرتضی! هنوز کسی بهدرستی قدرتِ درک
عمق کارهایی را که انجام دادهای، ندارد. «گذشت زمان» و «تاریخ» یگانه
قاضیِ نوشتهها و مستندها و کارهایت خواهد بود. سید شهیدان اهل قلم! حجاب
همعصری، باعث شده که ما، ارزش و عمق اثرگذاریِ آثار مخلصانهات را نتوانیم
دریابیم... حرف از «اخلاص» به میان آمد. سیّد! قطعاً رازِ پیشروی و
ماندگاریات را باید در جایی مانند «اخلاص» جُست؛ در همان آتش زدن انبوه
آثاری که در آنها حدیث نفس کرده بودی...
«اخلاص یعنی اینکه انسان، کار
را برای خدا و به عشق انجام وظیفه، انجام دهد. انسان برای هوای نفس، برای
رسیدن به مال، به ثروت، به مقام، نام نیک، قضاوت تاریخ، برای انگیزههای
نفسانی، برای اشباع صفت پلید حسد، طمع، حرص، زیادهطلبی و افزونطلبی، کار
نکند! کار را برای خدا و محض انجام وظیفه بکند. این، معنای اخلاص است، این
چنین کاری پیش میرود. این گونه کاری مثل شمشیر برنده، هر مانعی را از سر
راه برمیدارد. امام با این سلاح، مجهز بود.. در مواقع حساس نشان داد که
آنچه برای او مطرح است، انجام وظیفه است! در آشکار، در خلوت، در کارهای
بزرگ و کارهای کوچک، این را نشان داد. این درسی شد برای مریدان، فرزندان و
شاگردان امام، که با همین سلاح در جبهههای جنگ، آن روز آن معجزهها را
آفریدند! بعضی از شماها در آن میدانها بودید، خودتان از نزدیک آنها را
دیدید، بعضی هم شنیدید. امروز هم به همان احتیاج است»(8)
_____________________
پانوشتها:
1- زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش
2- زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش
3- بیانات مقام معظم رهبری، کتاب صهبای اردوی جهادی ص 107 و ص 33
4- زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش
5- با اندکی تلخیص، از متن فیلم مستند «با دکتر جهاد در بشاگرد»
6- این مستند در اسفندماه سال 1359 شمسی و در منطقه بشاگرد استان هرمزگان فیلم برداری شده است.
7- جملهای است از امامخمینی خطاب به حاج عبدالله والی.
8- بیانات مقام معظم رهبری، 5 آذر 1375
نویسنده : علی اصغر عبادی