از «مکتب» مشایی تا «امپراتوری» یونسی
پس از صحبتهای اخیر علی یونسی دستیار ویژه رئیسجمهوری درباره «احیای امپراتوری ایران به پایتختی بغداد»، تحلیلهای مختلفی در این رابطه از سوی جریانات گوناگون سیاسی داخل و خارج از کشور صورت گرفت. انتقاد از دیدگاههای مطرحشده توسط یونسی وجه اشتراک بسیاری از این تحلیلهاست. «احیای امپراتوری ایران»، هسته اصلی سخنان علی یونسی، وزیر اطلاعات محمد خاتمی را تشکیل داده است.
افرادی که آشنایی حداقلی با تاریخ ایران دارند، نیک میدانند امپراتوری
ایرانیان در عصر باستان و توسط حکومتهایی چون هخامنشیان، اشکانیان و
ساسانیان، تجلی یافته است؛ امپراتوریهایی که به لحاظ تمدنی از جایگاه
برجستهای در تاریخ بشریت برخوردارند.
اگر بخواهیم ویژگی اصلی تاکیدات یونسی بر مفهوم امپراتوری را مورد توجه و تدقیق قرار دهیم، به مفهوم «تمدن» برمیخوریم. به عبارت دیگر فحوای کلام علی یونسی با تاکید بر احیای امپراتوری ایران به پایتختی بغداد بیش از آنکه بر عناصر فرهنگی و نرم اشاره داشته باشد، بر عناصر تمدنی و سخت اشاره دارد. شاید این نوع تمرکز یونسی بر عناصر تمدنی و سخت بیش از هر چیز به آن دلیل است که عناصر فرهنگی و نرم این نوع از تفکر ناسیونالیستی سالها پیش توسط اسفندیار رحیممشایی و در قالب «مکتب ایرانی» در دومین همایش ایرانیان مقیم خارج از کشور در مرداد 89 به شکلی جدی مطرح شده بود.
مشایی در این همایش به عنوان سخنران اختتامیه، طی سخنانی کلمه «ایران»
را یک ذکر مذهبی دانسته و گفته بود: «من اصرار دارم بر مکتب ایران، بعضیها
ممکن است بر من خرده بگیرند که تو چرا نمیگویی مکتب اسلام؟ از مکتب اسلام
دریافتهای متنوعی وجود دارد... دریافت ناب از حقیقت ایمان و حقیقت توحید و
حقیقت اسلام، مکتب ایران است. باید از این پس ما مکتب ایران را به دنیا
معرفی کنیم».
ناگفته پیداست 2 نوع طرز تفکر که یکی بر بسترهای فرهنگی و دیگری بر ساخت
تمدنی اشاره دارد، هر دو یک هدف مشخص را دنبال میکنند. اهدافی که اساساً و
با خوانش دوباره مفاهیم و فرازهای قانون اساسی جمهوری اسلامی هیچ اشتراک و
قرابتی با تفکر و آرمانهای انقلاب اسلامی ایران ندارند؛ تفکری که بنیانش
بر «امت محمدیه»(1) و نه چیز دیگر استوار شده است. با این حال و فارغ از
آنکه به لحاظ سیاسی بخواهیم این دو جریان را به یکدیگر متصل کنیم، در ساحت
فکر و اندیشه میتوان این دو جریان را تداوم و مکمل یکدیگر به شمار آورد.
تفکراتی که در پیوند با یکدیگر «گفتمانی خاص» را تشکیل میدهند؛ گفتمانی که
بقایش در گروی حذف گفتمان انقلاب اسلامی است. در ادامه و طی چند بند به
تشریح محورهای اصلی «گفتمان ایرانگرایی» و تقابل آشکار آن با آرمانهای
انقلاب اسلامی ایران پرداختهایم.
1- این گفتمان بیش از هر چیز برخاسته از ملیگرایی است که با تعلق خاطر به
مجموعهای از سنتها، زبانها و ادیان باستانی ایران قوام یافته است.
اندیشه و نمودهای باستانی ایرانیان نظیر تفکرات «زردشت» در کتاب «اوستا» یا
آثار تمدنی هخامشیان و دیگر آثار مربوط به دوران ایران باستان، اصلیترین
منبع تولید اندیشههای این گفتمان را تشکیل داده است. این در حالی است که
منبع اصلی گفتمان انقلاب اسلامی نه کلام انسان بلکه کلام حضرت حق است.
2- تاکید بر تفکرات ناسیونالیستی، دیگر محور اصلی این گفتمان است. بر این
اساس همزمان با فرآیند تشکیل ملت-دولت(Nation-State) در دوران حکومت پهلوی
اول، ایرانگرایی به روح حاکم بر سیاستهای کلان حکومت رضاخان میرپنج تبدیل
شد. بر این اساس و به تبعیت از نظم وستفالی، «ملیت»، اصلیترین و به تعبیری
حتی تنها عنصر تعیین هویت افراد یک جامعه به مانند ایران را تشکیل داده
است. بنا بر چنین اعتقادی این گفتمان حذف دیگر هویتها بویژه هویتهای
مذهبی و دینی را به عنوان اصلی اساسی برای تحکیم هویت ملی تجویز کرده است.
تعارض این محور از گفتمان ایرانگرایی با گفتمان انقلاب اسلامی که یکی از
اصلیترین معیارهای تعیین هویت را دین میداند کاملاً واضح است.
3- تاکید بر تقابل اسلام با ایران در طول تاریخ یکی دیگر از محورهای اساسی
است که در این گفتمان مورد توجه قرار گرفته است. البته این گفتمان در
برهههایی چون تشکیل دولت صفوی و نگهداشت استقلال ایران از تعرض عثمانی،
جنبش ملی شدن صنعت نفت یا جنگ ایران و عراق، این دو عنصر را در کنار و
همراه با هم میداند لکن انقلاب اسلامی سال 1357 خورشیدی ایران را سیلی
محکم اسلامگرایی به ایرانگرایی میداند(!)
4- تاکید بر نادیده انگاشتن مصالح اسلامی به نام منافع ملی یکی دیگر از
محورهای اصلی این گفتمان است. شاید آشکارترین نمود این تفکر را بتوان در
شعار معروف «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، در سال 88 و روز قدس سال
فتنه به یاد آورد؛ موضعی که بارها از سوی بسیاری از رهبران این تفکر به
صراحت مورد تاکید قرار گرفته است.
همانگونه که در بندهای پیش بدان اشاره شد بنیان چنین تفکری به نوع تعریف هویت بازمیگردد. اساساً در این گفتمان منافع ملی تنها براساس هویت ملی قابل تعریف خواهد بود. ناگفته پیداست این نوع تفکر چه بر سر تفکرات و اندیشههایی چون صدور انقلاب و نظایر آن میآورد. بر این اساس در این گفتمان، ملاک و معیار فقط و تنها فقط، ایرانی بودن است و لاغیر.
پیروان این نوع تفکر به فراخور تعریف هویت افراد جامعه تنها براساس عنصر ملیت، برآنند منافع را نیز تنها با عنایت به این هویت تعریف کنند. بنابراین در این گفتمان صحبت از منافع یا مصالح اسلامی جایگاه چندانی ندارد.
5- سکولاریسم یکی دیگر از محورهای اصلی این گفتمان است. در این گفتمان باورهای متافیزیکیای نظیر دین هیچگونه جایگاهی در نظام اجتماعی ندارد و این موضوعات تنها به ساحت فردی افراد مربوط است. بنا بر چنین تفکری، زندگی اجتماعی در بیرون از حیطه مقدسات قرار گرفته و بدین سان حوزه عمومی زیر تاثیر گرایشهای ایمانی قرار نمیگیرد. در این تفکر ثروت و رفاه مردمی در این دنیا اصلیترین کارکرد حکومتهای سکولار است و حکومتها هیچگونه نقشی برای پرورش اخلاقی مردم و جامعه ندارند. این گفتمان در خود، عنصر جدایی دین از حکومت و قانونگذاری را دارد. همانگونه که پیداست گفتمان ایرانگرایی که در واقع تشکیلشده از 2 تفکر یادشده است، به لحاظ محتوایی انحراف گستردهای از گفتمان انقلاب اسلامی دارد. نکته قابل تامل آنکه طرح تفکرات اینچنینی در راستای ایدههایی نظیر «هلال شیعی»، «امپراتوری ایران» و... که توسط دشمنان ایران چون ملک عبدالله شاه اردن، نتانیاهو و دیگر دشمنان قسمخورده انقلاب اسلامی مطرح شده است، تامل برانگیز مینماید.
نویسنده : تقی راستگو