گرگی نزد شیری رفت و گفت: چرا نشسته ای که خرس تصمیم گرفته حاکم جنگل شود و دیر یا زود به سراغت خواهد آمد و تو را از پای در خواهد آورد. من آمده ام تا به تو بگویم هوشیار و آگاه باشی.
شیر از حرفهای گرگ عصبانی شد و منتظر فرصتی بود تا خرس را بدَرد.
اما گرگ تنها به این حرف راضی نشد. به سراغ خرس رفت و گفت: شیر تصمیم گرفته تو را حاکم جنگل کند، پیش او برو و از او تشکر کن.
خرس شاد و سرحال به طرف بیشه شیر رفت.
شیر عصبانی خرس را دید که به سویش می آید، نعره ای زد و به طرف خرس حمله کرد.
خرس که دید وضعیت مناسب نیست پا به فرار گذاشت و شیر هم به دنبال او می دوید.
بالاخره شیر گردن خرس را گرفت و پوست او را از گردن تا دم شکافت و از تن جدا کرد.
گرگ که در گوشه ای پنهان شده بود و منتظر نتیجه کار بود، بیرون آمد و به شیر گفت:
به به چه پوستین زیبایی! راستی که برازنده و مناسب پادشاهی مثل شماست. آن را بپوشید و بگذارید پارگی پشت آن را بدوزم. شیر قبول کرد.
گرگ جلو رفت و شیر را که در پوست خرس اسیر شده بود، هلاک کرد.
هشدار ، هشدار ، هشدار ...این حکایت گر چه در قالب قصه برای کودکان آورده شده مطلبی آموزنده ودارای معنای بسیار عمیق است برای سیاسیون،مسئولین واصحاب دیپلماسی و وقتی به کنایه استفاده می شود که دشمنی، ادعای محبت و مهربانی کند، در حالی که به دشمن دیرینه نمی توان اعتماد کرد.
ازاین دست هشدارهای سیاسی در ادبیات ما ایرانی ها کم نیستند بطور مثال قصه ای جوجه نافرمان
درشعر پروین اعتصامی که در آن آمده است:
گفت با جوجه مرغکی هشیار
که ز پهلوی من مرو به کنار
گربه را بین که دم علم کرده
گوشها تیز و پشت خم کرده
چشم خود تا به هم زنی بردت
تا کله چرخ دادهای خوردت
جوجه گفتا که مادرم ترسوست
به خیالش که گربه هم لولوست
گربه حیوان خوش خط وخالیست
فکر آزارجوجه هرگز نیست
سه قدم دورتر شد از مادر
آمدش آنچه گفته بود به سر
گربه ناگاه ازکمین برجست
گلوی جوجه را به دندان خست
برگرفتش به چنگ و رفت چو باد
مرغ بیچاره از پیش افتاد
گربه از پیش و مرغ از دنبال
نالهها کرد زد بسی پر و بال
لیک چون گربه جوجه را بربود
نالهٔ مادرش ندارد سود
گر تضرع کند وگر فریاد
جوجه را گربه پس نخواهد داد